لحظه ی دیدنت انگار که یک حادثه بود... حیف,چشمانِ تو این حادثه را دوست نداشت... سیب راچیدم و در دلهره ی دستانم... سیب را دید ولی!!!دلهره را دوست نداشت... تا سه بس بودکه بشمارد و در دام افتد... گفت یک....گفت دو.... افسوس سه رادوست نداشت... من و تو خط موازی......!؟؟؟ نرسیدن.......!؟؟؟هرگز........ دلم این قاعده ی هندسه را دوست نداشت. درس منطق نده دیگر تو به این عاشق که... از همان کودکی اش مدرسه را دوست نداشت..... .
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
ما قدبلندا واژه ای به اسم "این" نداریم چون از ارتفاعی که ما نگاه می کنیم همه چی "اونه"😍 آقایون داداشم گوفته باشم اینجی کولوهومش باس ماس،این تاپیک اون تاپیک لایک کامنت ماس ماس، آبجیا فدامدا😁 نی نی سایت نیست که ننه سایته🤐..کوردم 🥰و اهل سنت🥰 افتخارمه.. کسی توهین کنه به شدت باهاش برخورد میکنم پس احترامتو دوس داری نگه دار اون لامصبوووو😒 اگه با نظرم مخالفی محترمانه بگو روسرما جا داری وگرنه بد رو با بدتررررر جواب میدم پس ریپلای نکن😊اگه نظرات و عقایدمون باهم فرق داره دلیل بر این نیست که حق باتوعه و تو راست میگی شاید بااااورت نشه ولی فقط من یه آدم دیگه م همین😉.من از ۲۴ساعت شبانه روز ۲۰ ساعت گوشی دستمه وقتی جوابتو ندادم مثبت فکر نکن بدون باهات حال نمیکنم
لحظه ی دیدنت انگار که یک حادثه بود... حیف,چشمانِ تو این حادثه را دوست نداشت... سیب راچیدم و در دلهره ی دستانم... سیب را دید ولی!!!دلهره را دوست نداشت... تا سه بس بودکه بشمارد و در دام افتد... گفت یک....گفت دو.... افسوس سه رادوست نداشت... من و تو خط موازی......!؟؟؟ نرسیدن.......!؟؟؟هرگز........ دلم این قاعده ی هندسه را دوست نداشت. درس منطق نده دیگر تو به این عاشق که... از همان کودکی اش مدرسه را دوست نداشت..... .
گاهی اوقات میگم کاش زودتر بچه دار میشدم گاهی اوقات هم میگم کاش اصلا بچه دار نمیشدم. بستگی به حالات روحیم داره
اما در کل آدم اگه هدف خاصی نداشته باشه که بچه مانعش باشه بهتره زود بچه دار شه
حرفهایی است برای نگفتن و ارزش واقعی هر کس به اندازه ی حرفهایی است که برای نگفتن دارد... اما یه سوال که شاید براتون پیش بیاد؛کیمبودیا یعنی چی؟؟؟؟؟ وقتی دختر دومم را باردار بودم دختر اولم که دو سال وسه ماهش بود که من باردار شدم،در خیالش با من باردار شده بود همگام با من مراحلش را طی میکرد😍😍😍 یه روز اومد به باباش گفت:بابا تو دلم برات یه آجی دارم اسمش را گذاشتم کیمبودیا😉😉😉