ادمای عجیبی شدیم ...
دوستیمان گیر منفعتمان است،
ملاک بیشترمان برای زندگی پول است بجای اینکه دنبال هدفی باشیم چشم و هم چشمی کمین کرده وسط زندگیمان و قصد بیرون کردنش را نداریم
عشق ،مانند کلماتی پوچی است ک از ذهنمان رد میشود و بر اساس غریزه در دهانمان میچرخد و وقت و بی وقت از دهانمان خارج میشود
آن هم برای کسانی حتی ارزش ورود ب زندگیمان را ندارند دنیای عجیبی شده ...افکار ها گچی و چشم ها پر از دیدهای متفاوت .اینقدر ادمای عروسکی شدیم ک انگار مردم دیگرهمدیگرراباورندارند بعضی ها حتی با خودشان هم غریبه ان اینقد با احساس و افکار ادما بازی میکنند تا او را ب یک انسانی تبدیل میکنند ک پیش خودش هم ب ی جانور تبدیل می شود .جانوری ک دیگر انسانها را باور ندارد ،ک در مغزش جز خیانت چیزی نمیگنجد ،ک احساس برای اوبی معنی میشود و بر اساس غریزه تصمیم میگیرد.جانوری ک تنهایی هایش را با بازی با قلب انسانهای مظلوم و بی گناه پر میکند و گمان میکند این ها نیز مثل من خواهند شد .اما این تفکر اشتباه است،همه گرگ نخواهند شد
همه ی ادما مثل هم نیستند .بعضی روحشان مرده است .بغضی ها جسمشان .بعضی ها مغز باخته اند و بعضی ها پر از افکار های حیاتی
گمان نکن ،نامردی ادما از تویک گرگ درنده ساخت از دیگرانم بسازد بعضی ها احساساتشان را میکنند و اعتماد کردن را فراموش میکنند ...
هرگز دیگران را با چوب خود نزن .ادما ها تفاوت دارند ...
ژینا نوشت🐚🧿