درسته بعداز اون قهر به شوارم زنگ زدم حالشو پرسیدم اونم باخوشرویی جواب داد انگار منتظر من بود و دلش برام تنگ شده بود . به من گفت حالم بدتر شده و لرز و بدن درد دارم و... وخودشو کلی برام لوس میکنه انگار که دوست داره من بهش محبت کنم اما وقتی یاد کار خونوادش و ابروریزی خواهرش و اینکه چقدر بچه ننه است و همه چی رو به خونواده اش میگه و راحت ابرومو میبره و حریمی برای زندگیمون قاعل نیست میوفتم نمی تونم بهش محبت کنم فقط یه زنگ میزنم رفع تکلیف از خودم بکنم . فعلا چون حالش بده هیچیییی نمیگم
دلم پر نفرت از خودش و خونوادشه