
دلتنگ میشوم!
گاهی
برای نگاهی؛
که از طیف جاری دامنه های فصول؛
-فراتر میبیند
و
برای دستانی که ، زمانرا
- مثل جغجغه ای برای بازی کودک باورمان،
تکان میدهد!
دلتنگ آنسوی خیابانم
-فال تازه ای از برگ بودن محض!!
پیچیده در لفافه ای از هراس و حیرت و شرم....
تصویر محو نشستن من!
درآنسوی خیابان ایستاده است!؟
و
من ،فکر میکنم:
جایی در لکنت لحن اساطیری تبسم عشق
وقفه ای کنج نیت محو زمان،
مثل آغوش مانوس گرم و گشوده ای
باز است.....
شاعر:ابوالفضل خداوردی پور