دیروز سر زده رفتم خونه عموم
خب دلم براش تنگ شده بود خودش و عموم که خیلی خوشحال شدن
ولی مادرشوهرم یکم غرغر کرد که الان گفتن تو خونه بمونید و از این حرفا منم هیچی نگفتم
ولی زن عموم انگار همه رو از چشم پسرش دیده ... هر چی گفته بخدا روحمم خبرنداشت میاد ... من نگفتم بهش بیاد
خخخ باور نکرده 😆
گفته من از بچگی این دختر میشناسم خیلی عاقله اگه تو تو گوشش نخونی دلم تنگ شده فلان اونم میشینه خونه ...
انقد سرش غرغر کرده بود چهره اش دیدم پشت گوشی خداییش از عصبانیت قرمز شده بود
بهم گفت یادته بچه بودیم هر خرابکاریی میکردی مینداختی گردن من ؟ از همون موقع فکر این روزا رو میکردی آره ؟بیا آش نخورده و دهن سوخته
منم فعلا هیچی نگفتم
ولی نمیدونم چی جوابش بدم ؟
یعنی کارم اشتباه بوده یا داره مظلوم نمایی میکنه😐