اینارو که اینجا مینویسم فقط واسه آرامش خودمه شاید سبک شم...
من همیشه اضافی بودم...تو خونواده...تو جمع هم سنام...حتی تو کره زمین...همیشه اطرافیان ازم فراری بودن...هر وقت میدیدم اونا خوشحالن شادن منم به خودم جرئت میدادم برم تو جمعشون و یه ذره خوش بگذرونم...ولی اونا تا منو میدیدن ترش میکردن...اخم میکردن...بدو بیراه میگفتن منم برمی گشتم سر جام و تو لاک خودم فرو میرفتم...اونا هم دوباره به خوشیشون ادامه میدادن...الان دلم خیلی گرفته ازینکه همه انگار دارن تحملم میکنن...ازینکه کسی رو ندارم تا هر وقت دلم گرفت برم پیششو حرق دلمو بزنم...پیشش گریه کنم.. اینکه نسبت به هم سنام عقب افتادم...اینکه نمیدونم از زندگی چی میخوام اذیتم میکنه...آینده ای که معلوم نیست چی میشه...