دیگه نمیشه بیشتر خونه مادرم بمونم ' خب حالا داستان ازاین قراره 'سقف آشپزخانه و حال بعلت بارون پارسال خراب شده بود قرارشد دیگه ایزوبام کردیم قرارشد امسال تعمیربشه خلاصه من وسایل و جمع کردم و با بچه ام اومدم خونه مادرم ' بعد تعمیر سقف خانه تبدیل شد به کناف و رنگ تموم حال ' حالا من هزار سوراخ دارم که پرشه رفتیم زیر بار ۱۰ ملیون یه عالمه دعوا که آخه چرا اینقدر بی فکری من یه تکه گوشت ندارم ت خونه ' نرده پله رو نزده هر ساعت تن وبدنم میلرزه خدای نکرده از پله بیافته بعد تو رفتی سقف کناف کردی حالا تا اینجاشو دیگه گفتم خب دیگه شده حالا هفته پیش ماشینمون رفت تو یه خرج ۱۰ ملیونی دارم دیونه میشم حوصله خونه رفتن ندارم ' گیر کردیم تو گل یه عالمه برای حقوقشو و... نقشه کشیدم حالا باید دوباره بدبختی ونداری ' نمیدونم برم خونه چکار کنم هیچی توخونه ندارم از یه طرف میگم بمونم خونه مادرم چکار کنم خسته شدم اینجاهم تمام نعطیلات باید غصه بخورم