کتاب گفتگو با خدا درست وقتی وارد زندگیم شد که من پر از سوال و ابهام بودم.
در مورد اتفاقای ناخوشایندی که برام میفتاد،درمورد خود خدا،این که کی هست؟ چرا با بعضیا خوبه با بعضیا نه،چرا خیلی از آرزوها برآورده نمیشن؟
(که همیشه بهمون میگفتن حتما حکمتی هست،تو کار خدا دخالت نکن و با همین جمله ها خودمون رو آروم میکردیم ولی ذهن من با اینا آروم نمیشد)
این کتاب مثل یه نوری توی تاریکی برای من بود و من اصلا متوجه نشدم که این کتاب چطوری و کجا وارد زندگیم شد.
خلاصه شروع کردم به خوندن کتاب و هر چی جلوتر میرفتم،بیشتر جذبش می شدم طوری که اصلا متوجه گذر زمان نمی شدم.
با هر صفحه اش لبخند زدم،اشک ریختم،به فکر فرو رفتم،به خاطر وجود خدا که چه قدر باهوشه و قوانینش بی نقصه،به خاطر این که جواب سوالام رو بهم داد و خیلی چیزا رو برام روشن کرد،به خاطر این که چه قدر خدا رو اشتباه متوجه شده بودم.
بیشتر آدما خدا رو اشتباه متوجه شدن،اون هم به خاطر آموزش غلطی که توی مدرسه و رسانه ها بهمون دادن هست.
من بدون اغراق میتونم بگم که بعد از قرآن، کتاب گفتگو با خدا برای من یه کتاب باارزش و مقدسه،چون روشنم کرد و باعث شد خدا رو بهتر از قبل بشناسم.