دیشب تو تاپیک قبلیم گفتم که پسرم تب شدید داره و هر کار میکردم تبش پایین نمیومد هر جوری بود تا صب کنترلش کردم و بردمش کلینیک امشب باز تبش رفت رو ۴۰ درجه شوهرم خونه نیست زنگ زدم به مادرشوهر گفتم بچه تبش باز شدیده به برادر شوهرم بگو تا بیاد بچه رو ببریم دکتر میترسم تشنج کنه خلاصه که نگم چه بساطی شد برادر شوهر تو راه ماشینش خراب شد تا بیاد پدرشوهرم پیاده خودشو رسوند بهش تا ماشین و هل بده ولی روشن نشده بود دیگه ماشینو همونجا تو خیابون ول کردن و ماشین پدرزن برادر شوهرمو گرفتن و اومدن ساعت ۳ نصفه شب اومدن بالاخره بخدا بچه داشت تو تب ۴۰ درجه میسوخت اومدن رفتیم کلینیک دکتر نداشتن گفتن اگه تبش شدیده ببرینش بیمارستان ترسیدیم ببریم پدر شوهرم گفت بده بچه رو بغلم ببینم چقد داغه به خدا بچه ای که داشت تو تب میسوخت مثه برف سرد شده بود اونا هم فک کردن من الکی شلوغش کردم و اینجوری انداختمشون تو دردسر رفتیم خونشون بچه که تکون نمیخورد خونه خودمون ساعت ۴ صب وایساده بود بازی میکرد و میخندید هرچی گفتم بخدا داشته میسوخته تو تب تبش ۴۰ درجه بوده ولی معلوم بود که باور نمیکنن