قبل تر ها وقتی معیار های ازدواجم را کنار هم میگذاشتم ،یا میان جمع دوستان در خوابگاه های دخترانه حرف شوهر های مکش مرگ ما و جذاب پیش می امد ، زمانی ک من حرفی از ایده ال هایم میزدم قهقهه همه بلند میشد...
میگفتند فکر نان باش ک خربزه اب است.اخر چه فرقی میکند زمان قهر بودنتان چقدر طول می کشد.یا وقتی حباب بغض هایت می ترکد خودت چشمانت را پاک کنی یا همسرت
اصلا ب درک ک با دختر دیگری حرف بزند
میگفتند این ها بالاخره میگذرد
مهریه را بچسب .خوب دست ب جیب میشود یا نه؟ اگر زن فلان پسر مایه دار شوی نانت در روغن است .هر روز یک دست لباس گران قیمت و یک ادکن مارک داری
می گفتم مهریه یک سکه میخواهم ک زندگی ام برکت داشته باشد عوضش از او میخواهم هر روز بوسه و شاخه گلی مهمانم کند
کسی باور نمیکرد و همه از هزارو سیصدو خورده ای سکه ک مهریه فلان دختر سانتال مانتال است حرف می زدند و حسرت میخوردند و در اخر دعا میکردند از همان شوهر ها نصیب شان شود
می شود گفت سه دسته بودند : عده ای مجرد و دلباخته ی ماشین سانروف دار فلان پسر شهر ک هر شب با یک دست لباس هدیه سر قرار می رفتند و یک جعبه کادویی ب دست از فلان کافیشاپ لوکس برمی گشتند
عده ی دیگر متاهل بودند و از مهریه سنگین و راضی نشدن پدر در مراسم عقدشان میگفتند و هدیه اولین تا اخرین ماهگرد و سالگرد و تولد و مناسبت های مختلف را در عکس های اتلیه ای شان نشان می دادند
الباقی مجرد و در حسرت ازدواج یا رابطه صمیمی با پسر های مکش مرگ ما.
میگفتم خانه و ماشین بالاخره خریده می شود عشق است ک بر نمیگردد ...
میگفتند خامم و مرا دیوانه میخواندند و فقط من بودم ک در رویا هایم فرش دستباف خودم را وسط خانه نسبتا کوچکمان پهن میکردم و قورمه سبزی بار گذاشته از صبح را در بشقاب های گلدار جهاز نه چندان گران قیمتم میکشیدم و با آرایش ملایم و لباس تمیز منتظر می ماندم شوهرم از سر کار برگردد و من خستگی هایش را در لیوان چای حل کنم .
میان خیال بافی هایم یک روز با پس انداز های اندکم جوراب عروسکی میخریدم،یک روز دیگر هدیه روز مرد را کادو می پیچیدم و باقی روز ها ان ها را در کمد کوچکم میگذاشتم تا اگر همسرم ب پول احتیاج داشت نشان بدهم من اصطلاحا «زن زندگی» هستم و دلش را گرم کنم!
در خیالاتم ، مرد من ته ریش جذابی داشت،موهایی مشکی ،قد بلند و دستانی محکم...
عطر تلخ که نه،میانه خوشی با عطر نداشتم.بوی تنش باید مرا مست می کرد !
راستش را بخواهی فکر میکردم یک مرد عاشق نمی تواند اشک هایم را تاب بیاورد چ رسد ب این ک خود او عامل اشک هایم باشد...
گمان میکردم قرار است با تب هم بمیریم و خار در پای او خنجر بر قلبم باشد و... از این قبیل شاعرانه های حماقت بار!
فکر می کردم ما باید ترجیح هم باشیم.فقط باهم شاد باشیم و بدون هم احساس خلا و پوچی کنیم...
فکر میکردم باید با لاک زدن ناخن هایم دلش قنج برود و بند دلش ب پیچ و تاب موهای من گره خورده باشد
راستش را بخواهی در خواب شب نمی دیدم وقت قلت زدن در خواب با درد بدنم از خواب بیدار شوم تن کبودم را کرم پودر بمالم تا مدام دیگران سوال پیچم نکنند ...
من ارزو هایم را ب او گفتم،گفت قول چراغ ج
اما ارزو های من،خیالات من جادویی نبودند
دلی بودند!
مدت هاست از این اتفاقات میگذرد...
هنوز هم چندین نفر از دختران خوابگاه را می بینم.آن ها هنوز مست مسافرت های رفته و نرفته، مست لباس های مارک و پاکسازی پوست در لوکس ترین سالن زیبایی شهر، هنوز عاشق ماشین سانروف دار و دعاگوی پدر ب خاطر مهریه سنگین شان هستند ...
من ماندم و
نانی ک در روغن نبود
خربزه ای ک اب بود ...!
#فنچ_تبدار