گفتم ن بچه ها روببریم ابجیت اینا دعوتن بنده خداها گفتن ن ما جایی نمیریم بمونین داداش شوهرمم قراره بیاد همینجا من دیگ بلند شده بودم ضایع بود بشینم حالا اومده تو ماشین هر چی دوس داره میگه و دعوا میکنه باهام ک ابجیم اینا ناراحت شدن هرچی با ارامش براش توضیح دادم دیدم کوتاه نمیاد دیگ زدم ب سیم اخر