سلام
دیروز دوتاخانوم به همراه یکی ازهمسایه های قدیمی مون اومدن خونمون گفتن برای کارصنایع دستی اومدیم
وقبلش با بابام صحبت کرده بودن وراضیش کرده بودن ولی بابام متوجه نشده بوده اصل کارو بعداومدکه به من بگه وبامن مشورت کنه آوردشون خونه منم هیچ اطلاعی نداشتم بعدش فهمیدم یه شرکته که باید ازشون یه چیزی که مثلااسمشوگذاشتن صنایع دستی بخری وبقیه روهم وادارکنی بخرن وانقدرحرف زدن وگولمون زدن تا راضیشدیم البته من راضی نمیشدم تالحظه آخر امادیدم بابام اصرارداره راضی شدم وبه حسابشون پول ریختم ولی بعدش فهمیدم چی به چیه والان پشیمونم
به نظرتون کاری نمیشه کرد
واینکه قراره یه باردیگه هم بیان