☆خاطره ی زایمان طبیعی من*
7اسفند 1398ساعت10:45،بیمارستان میلاد اهواز.ماما:دکتر راحله عباسی
•دوران بارداری سختی داشتم از تهوع و استفراغ گرفته تا بی اشتهایی وکم خوابی●اون هم باداشتن بچه پسر فضول وپردردسر،وارد هفته ی 38شدم دوست داشتم هرچی زودتر زایمان کنم راحت شم،آخه به سختی پامیشدم ومینشستم نمیتونستم براحتی پهلو ب پهلو بشم دستشویی رفتن شبانه کلافه ام کرده بود اونم تاصبح،زود ب زود تشنم میشد اگه ی لیوان آب میخوردم تقسیم میشد به بیست بار دستشویی رفتن،اومدم نی نی سایت سرچ کردم واسه تسهیل زایمان،تخم شوید وگل گاوزبان خوبه،رفتم عطاری گرفتم روزانه سه لیوان دم میکردم میخوردم تاسه روز،دیدم افاقه نکرد هیچ دردی سراغم نیومد،روز چهارم 38هفته و3روز ازبارداری ام بود تخم شوید وگل گاو زبان باهم دم کردم ی لیوان بزرگ خوردم تا آخر دمنوشو سرک کشیدم شب ساعت یک داشتم با شوهرم صحبت میکردم دیدم شوهرم درحین صحبت از خستگی کار،خوابش برده منم باخودم گفتم بهتره منم بخوابم تا چشامو بستم دردهای انقباضی اومد سراغم گفتم وای وقتش رسید تایم گرفتم درد هر ده دقیقه یکبار میومد وبعد ول میکرد ساعت 2که شد هر9دقیقه یکبار،ساعت3هر هشت دقیقه یکبار همینجوری پیش میرفت تا7صبح.فاصله ی دردها کمتر و شدت دردها بیشتر،شوهرم بیمارستان کار میکنه پرسنل واحد خدماتی بیمارستانه و7صبح بایستی سرکار باشه.بیدارش کردم گفتم عشقم درد دارم وقت زایمانمه گفت مطمئنی؟زود نیست؟گفتم وقتشه گفت پس محمد امین روکجا بزاریم؟با این وضعیت کرونا،نمیشه بچه رو باخود بیمارستان برد.گفتم بریم خونه ی مامانت بچه رو فعلا اونجا نگهداریم،تماس گرفت مسوول خدمات ودو ساعت مرخصی گرفت،ی دوش گرفتم خودمو کامل تمیز کردم لباسامو پوشیدم وساک نوزاد رو که از قبل آماده کرده بودم برداشتم وراهی خونه ی مادرشوهرم شدیم.مادر شوهرم تامارودید تعجب کرد گفت چیشده وقت صبحی؟شوهرم بش گفت میخوام ببرمش بیمارستان درد زایمان داره.بم گفت کیسه ی آب بچه پاره شده؟گفتم ن.گفت احتمالا سردت شده پیش بخاری دراز بکشی دردت میخوابه درد زایمان نیست،گفتم ن درد زایمانه،گفت اوکی!بچه پیشم باشه برو بزار معاینه کنن اگه زایمانه ک چه بهتر اگه هنوزه برو خونه استراحت کن،کلی واسم دعا کرد ماهم راهی بیمارستان شدیم تو راه دردها هی میومدن وول میکردن رسیدم بخش زایشگاه بیمارستان شوهرم باهمکاراش سلام علیک گفت وبشون گفت خانممه،مراعات حالشو بکنین اونا هم تافهمیدن زن همکارشونم تحویل گرفتن وارد اتاق معاینه شدم گفتن چند وقتته گفتم تو هفته ی39اونا هم گفتن چ خوب،،،فشارم تبم و ضربان قلب جنین رو چک کردن گفتن هم چی نرماله دراز بکش واسه معاینه وای خدا دلم رفت ترسیدم از دردمعاینه،وای چ دستای درشت وتپلی داره تامعاینه کرد جیغم رفت تا هوا گفت خانمی مبارکه وقت زایمانته سه سانت بازی بستری میشی هرچی لباس طلا داری همه روبکن بده دست شوهرت ببره بم گان داد پوشیدم،منو بردن اتاق زایمان وباشوهرم تماس گرفتن که خانمت بستری شد،بیاوسایلش لباساشو ببر و برو واسه تشکیل پرونده.منم تو اتاق زایمان ی دور زدم،چ بیمارستان تمیزی چ تجهیزاتی چقد پیشرفته باخودم حرف میزدم یدفعه ماما وپرستارا اومدن گفتن خانمی دراز بکش دراز کشیدم سرم رو دستم وصل کردن چند تا آمپول تزریق کردن.ماما گفت پاهاتو بازکن،وای خدا بازهم معاینه.دستشو گذاشت با فشار و دستشو چرخید ومنم جیغم رفت رو هوا.یدفعه دستش که دراورد ی مایع گرم ازم میریخت گفت کیسه آبتو پاره کردم بعد همه من رو رها کردن و رفتن،دردها باشدت تند تند میومدن سراغمو و ول میکردن منم با هرانقباضی که میومد خدا رایاد میکردم میگفتم یا رب العالمین یا قاضی الحاجات یا ارحم الراحمین یا حی یا قیوم ووو،،،،،ماما هم هر5دقیقه یبار میومد معاینه 5سانت بازشدی 6سانت بازشدی7سانت بازشدی ایول خوب داری پیشرفت میکنی بعدازیکساعت دردکشیدن گفت به پهلو بخواب وای به پهلو که خوابیدم چنان فشاری به مقعدم اومد گفتم خانم دکتر دارم مدفوع میکنم گفت عزیزم مدفوع نیست،سربچته گفت برگرد به کمر بخوآب نگاه کرد گفت وای سر بچه ات اومد بیا پایین ازتخت برو تخت زایمان پرستارا کمکم کردن رفتم بالای تخت گفت خانم فعلا فشار نده تامن بت بگم وسایل روکه آماده کرد گفت حالا ی فشار بده چنان فشاری اومد حس کردم دارم مدفوع میکنم بیشتر درد تو مقعدم بود ی برش زد وسر بچه سرخورد اومد پایین وای هرچی درد داشتم زایل شد رفتپرستارا بچه روبردن و ماما مشغول بخیه زدن شد درحین بخیه زدن چندنکته درمورد رعایت نکات بهداشتی و عفونت بخیه بام صحبت کرد و کاراشو که تموم کرد باویلچر منو تواتاق بخش بردن ،،،،ازماما کلی تشکر کردم گفت زایمان خیلی خوبی داشتی یکساعته وقت بردی پسرت با وزن3کیلو و دویست بدنیا اومد،گفت بیشتر به باباش رفته اسمشو چی میخوای بزاری گفتم بنیامین گفت اون پسرت چند وقتشه واسمش چیه گفتم دوسال وهشت ماه واسمش محمدامین،گفت خدا حفظش کنه،،،،،،
اینم عکس گل پسرم