ما یه سالع نامزدیم سر یه مسئله ای من با زنداییش ک همسن خودمه دعوام شد و ختم به خیر شد و شوهرم هوامو داشت
قبلا دو سه تا دروغ کوچیک بهم گفته بود مثلا اینستا ریخته بود گفته بود ندارم چون میدونست بدم میاد از اینستا اما واقعا هیچ کار خطایی باهاش نکرد حتی اینسنتاش الان روخط منه
سر این چیزا من بعضی وقتا به حرفاش شک میکنم مثلا چیزی میگه حس میکنم الکی میگه در حالی ک بارها بهم ثابت شده راسته
من با نامزدم قرار گذاشتیم ک دیگه زنداییشو تا من پیشش نبودم به هیچ طریقی نبینه حتی مهمونی ک اون توش باشه نره بدون من
حالا چون بابای من اجازه نمیده من باهاش برم مسافرت قرار بود با خانوادش برن شهرستان ک چون میدونستیم زنداییش هست گفتم نرو گفت باشه اگه اون باشه نمیرم
حالا امروز بهم گفت زنداییم اینا نیستن تصادف کردن گفتم چی حالا میخوای بری گفت اگه اجازه بدی میرم اگه ندی نمیرم
شرایط الان جوری نیس ک بدونم ته و توشو در بیارم ضایعس جلو خانوادش
واس همین بتش گفتم دروغ میگی بهم ک اجازه بدم بری خیلی خیلی از دستم ناراحت شد البته قهر نیستیم ولی گفت ناامیدم کرذی بهم شک داری همش
واقعا خوبی های زیادی بهم کرده حتی با وضع نداریش همه پولشو داد واسم آرایشگاه زد ک توش کار کنم چون خیلی دوس داشتم
حالا من فقط یچی میخوام از شما ک جواب بدین
به نظرتون راس میگه؟ میتونم بهش اعتماد کنم
چند وقته ک هیچ مخفی کاری نکرده هر چی میشه بهم میگه ولی امروز خیلی ناراحت شد جوری ک شرمندم کرد
نظرتون؟ اعتماد کنم؟