من 3ساله ازدواج کردم هنکزم باخودم کنار نیومدم بگید چیکار کنم
ما وقتیکه واسه اشنایی ازدواج میرفتیم بیرون همش پارک بود چیزیم بخره پفک بود دوستداشتم ازدواج کنم.ازونورم وقتیکه عقد کردیم رفتیم مسافرت پشت بهم میخوابیدیم میگفت زشته جلومامان باباش دورازهم بودیمویه دستم نمیگرفتیم.توخلوت هم یه ابراز احساساتی چیزی هیچی نبود.کل عقدو فقط با خانوادش رفتیم مسافرتو مهمونیوگردشو..بعدعروسی هم رفتیم ماعسلی که رایگان بود خونه فامیلشون اونجا دونفره بودیمو خیرسرمون اولین مسافرت دونفرمون بوداما بعد سه روز گفت دونفره خوش نمیگذره کاش بابقیه بیایم حوصلمون سرمیره.واسم ارزشی قائل نشده تاالان که یه مسافرت ببره منوالانم گیربچم دیگه هیجا نمیتونیمم بریم.نه نشهدی نه جایی که دونفره بریم.لااقل زنوشوهرای جدیدومیبینم شوهرشون توجمع چه قربون زنشون میرنو..تونامزدی چه خوشوبشی میکنن.ماعینه خشکا.الانم انقده خشکه.هیچی واسم نمیخره دلمو شادکنه.فقط تولدو که میگه بخرم قرنزنی.یه گلی خوراکی چیزی.کلا بهانمیذاره واسم.کلاهرچیو بگم میخوام حتی اب معدنیو هرچیو اهمیت نمیده ولی اگرخودش دلش بخوادیااینکه من بگموپولشو من بدم میخره.کلابی احساسه .یبارمیام کنارش حرف بزنیم میگم ببین چه لذای داره دونفره گفت واسه من هیچ لذتی نداره حرف زدن.الانم میگم بمیرم سر ویروسو غیره چیکارمیکنی.میگه خب روتینه همه میمیرنومیرن خاک مرده سرده اولش ناراحتم بعدچندهفته کلا فراموش میکنم.هرچقدرحرف میزنم همونه.هرراهی میرم همونه.میگه منوخنثام همینم
صدباردلم خواست باهاش نباشم بابا ادم محبت میخواد برادروپدرم اینقده محبت میکنن شرمنده میشم.داداشم تا هوس چیزی کنم میره سورپرازم میکنه و...این چراانقده خشکه😭
اینم بگم راه برگشتی به خانوادم ندارم و جایی ندارم که برم.الان چیکار کنم؟من از قبل تو دلم مونده الانم که اینارو گفته دلم خونه ازش.ولی اون میگه میگذره فراموش میکنی زندگی ادامه داره
یکی بگه چیکار کنم بااین سنگ