امروز رفتم خونه ی مامانم دیدم بابام دوتا مجسمه گرفته یکیش گلدون بود اون یکی هم پلنگ بود خلاصه مامانم گلدون رو برداشته بود اون یکی رو نمیخواست من گفتم بدین به من چند گرفتین بابام بعد از چند دقیقه فکرکردن گف 60 منم گفتم خوبه داداشم اشاره کرد گف بیا اتاقم بعد گف نگیر ها دروغ میگه برا دوتاشون 24تومن داده منم اومدم گفتم بابا گرون گرفتی گف نه بیرون صد تومنه بعد گف 30تومن گرفتم راستش به اون پول اون رو شاید به من نمیدادن ولی چون بابام دروغ گف خیلی ناراحت شدم گف هشت هزار دادم کرایه تاکسی آوردم خونه من حساب کردم دیدم این اگه پول مجسمه و کرایع رو از من میگرف میشد بیست تومن بازم ده تومن زیاد خواسته منم از لجم برنداشتم به شوهرم گفتم بگو پلی استر نیست نمیخوایم پولشو داده بودم قبل اومدن شوهرم برگشتنی به خونمون بابام گف پولتو بردار از رو.میز توروخدا شما بودین ناراحت نمیشدین؟؟ مامانم گفته دلت میاد دروغ بگی زیاد بگیری برگشته به مامانم گفته میلیاردر هستن بزار بده دیگه نترس چیزی ازش کم نمیشه خیلی ناراحت شدم سی تومن ارزش نداره ولی اون دروغ گفتنش خیلی ناراحتم کرد