قبول کردم رفتم چون قبول کردن مستقل باشیم اما از اولین روزی که پامو گذاشتم روز و شب پایین بودیم زندگی خصوصی نداشتم شوهرم فکر میکرد محبت میکنه مادرش اما من راحت نبودم از صب که پا میشدم مادرشوهرم تا شبش برنامه میریخت برامون همسرم شدیدا وابسته بود و به حرف مادرش .سر این قضیه خیلی دعوا کردیم مادرشوهرم آدمیه که حس میکنه باید به همه دستور بده و همه گوش به فرمانش باشن. دوسال مداوم دعوا از هر مدلی داشتیم از دعوا بین خانواده ها که باعث شد از خانواده ها قطع ارتباط کنیم . همسرم ادم کینه و انتقام جو تو هر دعوا قهر میکرد مهم نبود زندگیمون کجا میره .بهخاطر خانوادش قید تفریح و مسافرت با من زد قید بچه رو زد
الانم که کارمون داره به جدایی میکشه . به خاطر خانوادش این بار زندگیمون بهم زد. میخاد دادخواست طلاق بده
آدمی نیستم که محبت نفهمم اوایل هر محبت و خوبی از دستم میومد به خانوادش میکردم اما نفهمیدن
الان واقعا حالم بده . شوهرم حاضر زندگیش خراب شه اما از این خونه نیاد بیرون میکه بقیه چطور پس یه جا هستن