من فک کنم پسرعمم رو دوست داشتم
دو ماه ازم بزرگتر بود و کلا باهم بودیم یادم نمیاد یه بار هم باهم دعوا کرده باشیم
اون نمی فهمید کلا الآن هم بعید میدونم در این جور موارد چیزی بفهمه یه کم چل میزنه
حتی یسری با چادر خونه درست کردیم و با هم تا صبح موندیم🤦♀️ البته پنج سالمون بود کلا هیچی حالیمون نبود
فک کنم هفت هشت سالمون بود بعد نماز می خوند منم تو دلم ذوق میکردم نمازخونه
من داداشم رو خیلی دوست دارم و هرکی بخواد مقابل داداشم باشه به فناش میدم ولی یادم بچه بودیم در مقابل داداشم بهش کمک می کردم
اصلا یه وضعی
بزرگتر شدیم
یه سری رفتیم خونه عمم بعد دیدم صدای داداشم میاد و یه نفر دیگه گفتم احتمالا پسر عموش اومده و صدای اونه بعد رفتم دیدم کسی نیست و فقط داداشم و پسر عمم
منم اسکل
نگو سن بلوغشه صداش تغییر کرده
بعد از یه مدت دیگه حتی جواب سلامام رو هم نمی داد منم دیگه حتی بهش سلام ندادم
و کلا هم چون همسن بودیم همش از نظر درسی با هم مقایسه می شدیم و من کم کم ازش بدم اومد
تا بعد کنکور که دیگه نسبت بهش حالت خنثی داشتم
الآن هم من یک خریت کردم ازدواج کردم و در حال جدایی ام