سلام بچه ها پسر عموم با نوه عموی بابام توی یه آپارتمان زندگی میکردن و همسایه بودن . هر کدوم هم دو تا بچه نوجوان دارن دختراشون تقریبا ۱۴ سالشونه و پسراشون تقریبا نه ساله و. همبازی بودن . این دو تا خانواده خیلی باهم صمیمی بودن و حتی باهم مسافرت هم میرفتن . تا اینکه خانوم پسر عموم و شوهر نوه عموی بابام عاشق همدیگه میشن . وتصمیم میگیرن طلاق بگیرن و با هم ازدوج کنن . اما همسراشون چون فهمیدن طلاقشون نمیدن و میگن نمیخوایم بزاریم اون خائن ها به هدفشون برسن . این وسط هم چهار تا بچه توی سن بلوغ و حساس آواره شدن و با مادربزرگها شون  زندگی میکنن تا تکلیف پدر و مادراشون مشخص بشه . امروز دختر یکیشونو دیدم که توی کوچه داشت با گریه میرفت . دلم براش کباب شد . خدا لعنت کنه پدر و مادرهای خیانتکار رو . اینم از نتیجه رفت و امد زیاد و اعتماد بیجا به هر کس و ناکس.