ما با مادرشوهرم تو ی ساختمون هستیم من تو شهرشون غریبم ۳ساله ازدواج کردم بعد ۳سال واسه اولین بار عمم اومد خونم ی روز موند مادر شوهرم که هر دیقه میاد خونم اون روز اصلا نیومد خونم به عمم خوش امد بگه بعد من با عمم اومدم شهر خودم الان ۲هفتس نه مادرشوهرم زنگ زده نه من زنگ زدم حالا واسه روز مادر باید بهش زنگ بزنم مطمئنم که میخواد بگه چه عجب زنگ زدی من درجواب چی بگم بهش دوسندارم اصلا بفهمه که ناراحتم ازش
به جهنم قهر کرده ابرو منو برد جلو عمم صد بار عمم پرسید مادرشوهرت خونس میدونه ما اومدیم 😢کلا این بیشعوره کسی که ۱۲شب و سر ظهر و اول صبح مزاحم بشه دیگه چیزای دیگه حالیش نیس چی بگم که خیلی دلم پره
من که فاز مادرشوهرا رو درک نمیکنم 😕 مامان منم دو دقیقه میاد خونه مون پیشم، مادر شوهرمم بست میاد میش ...
اوف چقد بده ادم مجبوری باید زنگ بزنه من واقعا باهاش مشکل نداشتم هر کاری میکرد گذشت میکردم اما از اون موقع که واسه دندونی بجه هام جوراب گرفت دیگه بدم اومد ازش