خواهش میکنم سرکوفت نزنید من 16سالگیم ازدواج کردم...تو اوج خامی تو اوج نوجوانی..
اونجایی ک باید بچگی میکردم شبیه یه ادم 30ساله رفتار کردم!
شوهرم خیلی خیلی خانواده دوسته وابسته ب مادر طوری ک اوایل لباساشو خونم نمیاورد میگفت باید بریم پیش مامانم شبا منو میبرد اونجا میخابوند
باید خونه مامانش کار میکردم اگ نمیکردم منو میزد وحتی مامانش میگفت بیا سوتینمو ببند سینه هاشو مینداخت بیرون برامون
مامانش از من سرحال تره مسابقه دو تو مدرسشون اول شده دیگ حساب کنید خودتون!ناظمه و.... هزار بدبختی ک الان بگذریم ازش...
من پارسال افسردگی گرفته بودم