یبار گفتیم یه هفته به عید کسی نیاد فرداش یکی از بیشعوران کلاس زنگ زده بود به مدیر که بچه ها اومدن؟؟ مدیر هم گفت نخیر همتون تا ساعت9باسد اینجا باشین و گرنه بدون ملاحظه صفر رد میکنم. هیچی حالا ما که خواب بودیم لباسامون و هم شسته بودیم که دیگه جمع کنیم تا بعد عید. نفهمیدم کی بیدارم کرد کی مانتومو اتو زد کی تاکسی گرفت😁😁😁
یبار هم جرعت حقیقت بود مدیرمون هم بود سر کلاس گفت کی جرعت میگه دوستمم گفت من مدیرمون گفت پاشو سطل اشغالو بردار برو سر کلاس اقای فلانی بگو اشغال ندارین؟ اقا دبیرمون هم یه جوون خوشتیپ و با کلاس و جدی اینم رفته بود اونم گفته بود باز جرعت حقیقت بازی کردین😬 خدارشکر میشناختمون.
یبار دیگه زنگ ورزش همه لیوان به دست همو خیس کردیم یعنی اب میچکیدا بعد رفتیم تو افتاب نشستیم تا خشک بشیم.
یبار هم معلم نداشتیم مدیر هم بهمون توپ نمیداد که والیبال کنیم ما هم کلی روزنامه رو گرد کردیم و تو کیسه فریزر جا دادیم و به عنوان توپ استفاده کردیم همون موقع از اداره اومدن و توپ روزنامه ای افتاد جلو بازرس ها😁دوستمم گفت ببخشیدا ولی خب وقتی به جوونا بها نمیدن میشه این. بعد مدیرمون یه توپ تمیز و نو اورد گفت بگیرید بازی کنید 😁😁😁