سه تا خواهرشوهر دارم مادرشوهرم به رحمت خدا رفته پدرشوهرم با یکی ا خواهرشوهرام پایینه خیلی با خونواده شوهرم خوبم یعنی خیلی دوستیم یکی از خواهرشوهرام من با این بارداری براش غذا میارم ظرف میشورم میاد خونه پدرش هواشو دا رم شوهر کرده یه مهندس ماهی 8تومن داره ما ماهی دوتومن بعد اونا خونه دارن و ماشین ولی ما خونه پدرشوهریم بعد پدرشوهرم چون میدونه شوهرم تازه مغازه زده و من حاملم یه روز خواستم برم دکتر گفت پول داری گفتم اره ازش نگرفتم خواهرشوهرمم بود بعد من هیچوقت دل نیومده بگم ولی مادرسوهرم خودکشی کرد چون دو تا دختر باهاش دکتر نمیرفتن من همیشه باهاش بودم اونم خیلی برا من خوب بود خلاصه دوست بودیم با هم حتی این دخترش اصلا براش ناراحت نبود الانم الانه همش میگه خوب بهش اومده اون تو بچگی خواهربزرگمو بیشتر دوست داشته خلاصه بخدا تنها عروس یه خانواده پولدارم ولی انگار نه انگار همیشه حسرت همه چی به دلمه الان واسه سیسمونی هر روز فقط میرم نگاه میکنم نمیدونم چطوری بخرم براشون بخدا سالی یه تومن به میده برا خرید عیدم همه ی کارها رو دوشمه برا کارگرا باید غذا درست کنم بعد برم روستا دو سه شب اونجا موقع کشاورزی بمونم اونوقت دخترا خونه خودشون و میاد اینجا کرایشو از باباش میگیره از کارت پدرش پول میبره و.....اونوقت الان دیدم تاپیک زده سر اون تعارف پول دکتر که پدرشوهرم کرده که زن داداشم تو رفاه و لباس و طلاس( در صورتیکه 70 گرم طلا برا ماشین شوهدم فروختم مثلا تک پسره پدرشم پولداره )و حق منو خواهرامو خورده هر روز از صبح تلپه اینجا فردا هم میاد دوست دارم بهش بگم ولی نمیدونم چه کاری درسته خواهشا راهنمایی کنین دوست ندارم مثه احمقا بهش خدمت ولی اون پشت سرم اینجوری میگه دروغگوی حسو د بخد نی کیلو طلا داره اصلا حسودی نکردم همیشه دوسش داشتم خودم برا بچه دار شدنش رفتم دکتر براش وقت گرفتم متاسفم برای خودم واقعا متاسفم