پس صبور باشید
کلاس اول دبیرستان بودم
از اونجایی ک خانواده مذهبی بودم حتی اجازه رژ زدن هم نداشتم
مادرم میرفت مسجد و من بعدازظهری بودم یه رژ خودم خریدم و میزدم ک برم مدرسه با عجله از خونه در اومدم چشم تو چشم پسر همسایه ای شدم ک دوسش داشتم
همراه دوستش بود سریع در بستم و رفتم