دارم از دلتنگی میمیرم 😭
دیگه نمیتونم تحمل کنم خدایا آخه چه اوضاعیه
۵ ساله با رامین دوستم؛کلی بالا و پایین داشت رابطمون تا بالاخره قرار شد نامزد کنیم
باید مدتی میرفت پیش خانوادش تهران تا کاراشو انجام بده و بعدش باخوانوادش بیان خاستگاری،
قبل رفتنش گفت بیا سه شب رو بریم شمال حسابی باهم باشیم بعدش برم تهران که این مدتی رو که نیستم بتونیم دلتنگی رو تحمل کنیم، این چند روز پیشش بودنم که شد آفت جونم اینقدر بهش عادت کرده بودم که الان اصلا طاقتم نمیاد دلم داره از جاش درمیاد با اینکه ۲۴ ساعت باهاش حرف میزنم ویدئو کال و پیام اما بازم فایده نداره از بس دلتنگم تمرکز رو کارم ندارم.
حالا چند روزه رامین رفته انگاری یک ساله که نیست بلیط گرفته بودیم که برم پیششون خانوادش منو ببینن قبل خاستگاری اما خب کلا کنسل شد ،مادر مادرش بیمارستان بستری شده و حالش خرابه و مامانش کلا بیمارستانه
همینجوری پیش بره همه چی بهم میخوره و یکسال عقب میوفته من دیگه نمیتونم اینجوری دوست بودنو تحمل کنم
دوست دارم قلبمو از سینم دربیارم بزارم کنار بتونم با آرامش بخوابم