سلام استارتر من تاپیکت هاتو گهگاهی میخونم نظری ندادم تا حالا
اما با این فرمون بری جلو ب مشکل میخوری خدایی نکرده ب چند دلیل
اول اینکه خودت خاستگاری کردی حالا که گذشته اما ازین ب بعد رو میتونی جوری رفتار کنی ک اون بیفته دنبالت و یادش بره یروز تو پیشنهاد رو مطرح کردی
دوم اینکه باباتو ب هیچ حساب میکنی فقط از رو ترس و اینکه فعلا بزرگترت هستو تو خونشی گاهی ب حرفش گوش میکنی تا خرت از پل بگذره
سوم اینکه خیلی وا دادی جلو پسرعموت چ وقتی نامزد نبودین تا لب و اینا پیش رفتین چ ب الان ک هنوز صیغه این بالاتنه رو وادادی
چهارم اینکه میگی عقد طولانی میخوای و عروسی نمیخوای چون همیشه عقد طولانی مشکلات بین زوجین و خانواده ها رو زیاد میکنه ممکنه حتی ب طلاق برسن
بنظرم حق با پدرته ک انقدری شما رو ازاد نمیذاره وگرنه تا قبل عقدت حامله هم میشی!!!! چون همه چی رو به شوخی میگیری و اصلا به عواقبش فکر نمیکنی
هرچقدر طرف مقابل فامیلت باشه و پسرعموت باشه و سی سال بشناسیش یادت نره آدما گاهی یهو عوض میشن یا حتی اون روشون رو ب کسی نشون نمیدن حتی پدرومادرشون !
اونوقت شما با خاطراتت و این وا دادنهایی ک الان قند تو دلت اب شده میخوای چکار کنی!؟ با توجه به روحیه حساسی ک داری خیلی برات بد میشه...
اگر ان شالله بری خونه خودتم ممکنه سرکوفت این هول بودنت و این احترام نگه نداشتن پدرتو میخوری
سعی کن پلای پشت سرتو خراب نکنی و خانوادتو همیشه بالاتر از هرچیزی نگهداری چقدر دخترایی اینجا هستن ک بخاطر پشتوانه نداشتن محکوم ب زندگی تو بدبختی هستن!!! و شوهرشون هم ازاین موضوع سو استفاده میکنه و هر بلایی میخواد سرشون میاره