مادر شوهرم خیلی خیلی زیاد بین دختراش و پسراش فرق میذاره اول دختراش بعد هم دوتا برادر شوهرام حتی رابطش با جاری هام خیلی خوبه در حالی که من از گل کمتر نگفتم و همش احترامشونو داشتم و هر کاری هم داشته باشن شوهر من پیشقدم اما چون دوتا جاریم دخترای برادرشن همیشه عزیزتر بودن امشب خیلی از دستش دلم گرفت به شوهرم چیزی نگفتم ولی شکایتش پیش خدا کردم...
ول کن باباواگذارش کن خدا
من که ول کردم چون دیدم جز اعصاب خودم هیچکس هیچیش نمیشه حتی شوهرم میگه چیکارکرده مگه
ببخشش خواهرم
وقتی بندگان خدارو ببخشی خداهم تورومیبخشه
پدر شوهر منم همینجوره با این که دوتا بچه داره ولی همیشه بینشون فرق میزاره
همین کارو کردم شوهرمم تا بخوام درد دل کنم میگه پیرن و تقصیری ندارن و آخرش میگه مقصر تویی
منم مادر شوهرم تقریبا همینطوره عاشق پسراشه اولا ناراحت میشدم گفتم ول کن بابا مگه چقدر میخوای عمر کنی اعصابتو برای مادر شوهر میخوای خورد کنی اگه اون منو کمتر دوست داره من که اصلا ازش خوشم نمیاد ولی چون مریضه باهش خوبم ظاهرا چون یه چیزش بشه تقصیر من مینرازن
خدا خودش دلمو آروم کنه...
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 ثانیه پیش
3 ثانیه پیش
3 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
