من کوچیک بودم دوبار شده هردوبارم ۱۳
۱۴سالم بود یبار بابام رفت ماشین بیاره پیش مامانم بودم حس میکردم یه چیزی همش میخوره بهم دستمو بردم عقب ببینم چیه دیدم دستمو گرفت بعد به مامانم گفتم گریم گرفته بود زد زیرش میگفت دروغ میگه وفلان اینا مامانمم خجالتی هیچی نگفت رفتیم
وقتی واکنش مامانمو اینجوری دیدم واقعا ترسیدم دیگه حرفی بزنم یبارم یه خانمی داشت دادوبیداد میکرد بخاطر همین بابام گفت چقد خانومه بی حیاس حالا اینقد دادوبیداد نکن بدتر ابروت میره ینی داشت ب مامانم میگفت منم بادیدن همچین واکنشایی وقتی تهران بودم توبازار ینفر دست میزد هیچی نگفتم و فقط برگشتم تو چشای طرف چشم غره رفتم و بعدم وارد مغازه شدم