منم زنم ...حس کردم که میگم...الکی حرف نمیزنم چندین ساله با همچی مردی سرو کله زدم...ده یازده ساله همین راهه تورو رفتم تونرو غلطه نرو جانم نرو...فکری بحاله خودت کن تا داغون نشدی
حتی چاییشو میریختم نعلبکی سردبشه بعدبیدارش میکردم همیییشه حوله ی گرم...همیشه گشنه موندم تا بیاد اما سیربود/همیشه جمع کردم یکهو به بادداد/حسرتش به دلم مونده یکبار از دربیاد اون بمن بگه خسته نباشی/بزار من به بچم دیکته بگم/بزار کوچیکه رو من بخوابونم/چندین سال محبت کردم بعد رسما برووش اوردم توهم بایداینجوری باشی/بعدگفتم حسرت میخورم محبت نداری/اللن دیگه شکستم...نمیخوامش/گدایی محبت بسه/حیفه گریه هام حتی ناراحتی هام/به عشقه کی بیاده کی؟کی گف دستت دردنکنه؟هنو سره دلشو واکنی من زن نیستم...کاری واسش نکردم/چون کارهای سطحی بچه هامو میدم خودشون مادر ظالمم مادری بلدنیستم..خودخواهم..بچه دهرساله به خواهره سه سالش آب بده من خودخواهم؟من بایدبچه ده ساله رو حاصرکنم تکالیفشو بگم؟؟