اره مامانم
ی سری شب جمعه ای طبق عادت چندین ساله ش شب جمعه ها برای پدرمادر خودش و بابام نماز و خیرات میده
اون شب از دست بابام ناراحت بود لج کرد به خودش گفته بود به من چه بچه هاش بخونن
شب شد و خواب دید پدرمادر بابام اومدن به خوابش ی گوشه اطاق نشستن روشونو برگردوندن و خیلییی ناراحت به مامانم گفتن چرا دیشب شام مارو نفرستادی ما منتظر و گشنه موندیم بین بقیه خیلی خجالت کشیدیم
الان چندین ساله میگذره ی بارم ترک نکرد
کاری که بچه هاشون انجام نمیدن مادرم انجام میده❤