حالا از من اصرار از خانوادم انکار ک پسره بدردت نمیخوره و فلان...فقط چون سبزه بودشو واسه خاستگاری تیشرت تنش بود
منم لج کرده بودم حالا نمیدونم بخاطر این بود ک دوستداشتم ازدواج کنم یا چیز دیگه..ولی خیلی اصرار داشتم..باز یه مدت دیگه محمد علیو ول کردم بخاطر خانوادم
بعد کلی اصرارِ محمدعلی دوباره پیام دادیم به هم بازم مخالفت خانواده و کتک خوردن من و زنگ زدن اون به مادرم گفتن اینکه منو دخترت رابطه داشتیم و باید بامن ازدواج کنه منم همونجا زنگ زدم گفتم من نمیخامتو فلان
پدرمو دامادمونم رفتن خونشون ابرو ریزی ک چرا اینجوریه ما دختر نمیدیم دیگه نیاین و ...
باز من ولش کردم ولی افسردگی داشتم کل خانوادم میگفتن ولش کن البته قبل اینکه محمد علی این حرفارو بزنه
یه مدت شد ک یروز ک توراه باشگاه بودم دیدم یه ماشینه تو کوچه پشت سرم میادش۲۰۶ بود..محمد علی پراید هاچ بک داشت ک داشت میریخت وقتی اومد خاستگارب اونو فروخته بودش
دیدم ماشین دنبالم هست بروی خودم نیاوردم ک ماشین سر سه راه از کنارم رد شد یچی گفت منم به خیال اینکه متلک انداخته..ک تو یه لحظه گردنبندش واسم اشنا اومد
از این مروارید درشتا بود ک واسه تولدش براش خریده بودم
خودمم تعجب میکنم ک چجوری گردنبندش به نظرم اومد..اخه از کنارمم اروم رد شدش
رفت جلو کنار یه مغازه منم گفتم اها صاحب این مغازه هس(اخه اونم ۲۰۶ داشت ولی این یکی اس دی بود..منم گفتم حتما ماشینشو عوض کرده)تو همین فکرا بودم دیدم ن میخواسته دور بزنه..دور زد اومد جلوم واستاد..باورم نمیشد محمد علی بودش..چ تیپو هیکلی بهم زده بود..فقط نگاش کردم ک گفت سوار شو خواستم جلو بشینم ک دیدم کوله جلو گذاشته رفتم پشت نشستم...(همین ک دیدمش دوباره سست شدم توی تصمیمم ک میخواستم فراموشش کنم)
یکم صحبت کردیمو من گفتم ک منتظرشم دوباره بیاد..بهش گفتم ک تصمیم داریم بریم یه شهر دیگه اگه میخاد کاری کنه زودتر اقدام کنه
خانوادمم ک افسردگی منو دیدن گفتن معلوم نیس پسره زن برده یا ن تو هنوز بفکرشی؟منم گفتم اگه بیاد من ازدواج میکنم اگه نیاد تا اخرسال فراموشش میکنم(درحالی ک میدونستم قراره بیاد)😁