2777
2789
عنوان

آشنایی منو همسرم

| مشاهده متن کامل بحث + 688 بازدید | 32 پست

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

تک تک دخترارو تست کرده آخرشم نمیخاسته هیچکدومو😐

حکایت اون شده که میگفت طرف به همه میگه عشقم تا یکیش جواب بده 😐

تموم بیمارستان از صدای جیغ                                                  دختری پر شده بود                                                                 که برای شیمی درمانی نمیذاشت                                             دست به موهاش بزنن                                                            چون عشقش                                                                      موی بلند دوس داشت🐥🐥🐥🐥

تو هم کم کرم نداشتیا😕😕😕

دوستت تو جمع جلو همه با پسرع چت میکرده بد بوده و دلت برا دوس پسرش سوخته 

اونوقت خودت رفتی تو خصوصیش باش چت میکردی کارت خوب بوده؟؟؟؟

به نظرت حسود و دو ب هم زن نیستی؟؟؟

مثلا خاصتی کار نیک کنی آ ولی.....

امضا😛

همش میگی دلم سوخت دلم سوخت

بدم میاد ازینا ک عدای دل سوزا رو در میارن در حالی ک از یجا دیگه کیون سوزیشون گرفته

مثلا دلت برا دوستت سوخته و دوس پسرش نگو کیونت میسوخته ک اون دوتا دوس پسر داره تو یکی

مثلا دلت برا ممدعلی سوخته ک میره سوریه

در حالی ک کیونت میسوخته تو رو نگرفته و داره میره😂😂😂😂

امضا😛

خب خلاصه دوست شدیم ولی اون پسره ک گفتم میگفت من خودمو میکشم رگ میزنم...منم به محمد علی گفتم گفت ن زر میزنه و فلان..اینم بگم ک پسر قبلیه طبق شواهد میخاست باهام رابطه داشته باشه ولی من نمیخواستمو...😊


تا اینکه یروز صبح بیدار شدم دیدم پی ام روی گوشیمه ولی چون نتم کم بود عکسا قشنگ باز نمیشد ولی توی حافظه گوشیم بصورت تار معلوم بود..پسره رگشو زده بود دوستش عکس داده بودو پیام داد ک اینجوریه منو میگی دنیا رو سرم خراب شد حالم بد شد..واقعا نمیخواستم اینجوری بشه..اونروز خونه پدربزرگم بودم...مادرم حال منو دیدش گفت چیشده منم گفتم دوستم خودکشی کرده..خلاصه چندنفری فهمیدن دوستم خودکشی کرد ولی همه فکر میکردن دختره..هی میگفتن ن گناهه نباید اینجوری کنه اونجوری کنه..منم لجم گرفتش گفتم یه پسره بخاطر من رگشو زده خلاصه همه لال شدن..ماهم رفتیم خونمون گوشیمو ازم گرفتن هیچکار نمیتونستم بکنم..اخرین پیامم به محمد علی این بود ک فلانی دختر عمش زنگ زد ج مدادم دوستش پیام داد خودکشی کرده تو ای سی یوعه و فلان

یه مدت با هیچکس در ارتباط نبودم خیلی اعصابم خورد بود..انقدر ناراحت شدم و حس خیانت داشتم ک یه شب ک همه خواب بودن سعی کردم رگمو بزنم مثل اون..ولی نمردم😐

چند روز بعد با بدبختی بهش پیام دادم با گوشیه مادرم ک مثل اینکه گوشی دست دوستش بودو میگفت بیا ببینش منم میگفتم من نمیتونم بیام خانوادم نمیزارن...گفت من پیششم زنگ بزن منم زنگ زدم باهاش حرف زدم هی اخو اوخ کرد ک پانسمانمو دارن عوض میکنن و فلان منم بعد چند وقت چون باید میرفتم امتحانای دانشگامو بدم رفتم دانشگاه..گوشی مادرمم دادن دستم..خلاصه بیخیال محمدعلی شده بودم..ولی دوست نداشتم فکر بدی راجبم کنه با گوشی مادرم پیام دادم ک توقعت از من زیاد بود دیدم پیام داد شما؟گفتم یه غریبه..فهمید منم گیر داد بیا تلگرام منم گفتم ندارم..خلاصه با گوشی دوستم پی ام دادم بهش..و فهمیدم ک تو این مدت تونسته با اکانت دختر مخه پسره رو بزنه  منم هاجو واج موندم

گفتم اینکه بیماریتان بود اینجوری میکرد..فهمیدم همش الکی بوده رگشم حتی نزده و داره به ریش من میخنده از اون طرفم با دخترای دیگستو عکس +۱۸ واسشون میفرسته

آی حرسم گرفته بود نمیدونستم باید چیکار کنم

الان ک فکر میکنم یادم نیس اینموقع چیکار کردم ولی رابطمو بطور کامل با اون پسر قطع کردم...به محمد علی هم پیام زیادی نمیدادم اگه حرفی میزد جواب میدادم..ولی خیلی سرد..یه مدت شد ک کم کم باهمون محمدعلی صمیمی تر شدم

گیر داد قرار بزاریم ولی من عمرا اگه قبول میکردم بعد چندروز خواهش ک خواهرم ببینتتو اینا(با خواهراشم چندبار تلفنی صحبت کرده بودم)

منم بزور قبول کردم رفتم دیگه از سوریه هم بخاطر من منصرف شده بود(البته فک کنم الکی میگفت ک میخاد بره)

اون بود اولین قرارمون گذشتو باهم قرار گذاشتیم

تا اینکه قرار خاستگاری گذاشتنو اومدن خاستگاری

خب خلاصه دوست شدیم ولی اون پسره ک گفتم میگفت من خودمو میکشم رگ میزنم...منم به محمد علی گفتم گفت ن زر ...

حالا از من اصرار از خانوادم انکار ک پسره بدردت نمیخوره و فلان...فقط چون سبزه بودشو واسه خاستگاری تیشرت تنش بود

منم لج کرده بودم حالا نمیدونم بخاطر این بود ک دوستداشتم ازدواج کنم یا چیز دیگه..ولی خیلی اصرار داشتم..باز یه مدت دیگه محمد علیو ول کردم بخاطر خانوادم

بعد کلی اصرارِ محمدعلی دوباره پیام دادیم به هم  بازم مخالفت خانواده و کتک خوردن من و زنگ زدن اون به مادرم گفتن اینکه منو دخترت رابطه داشتیم و باید بامن ازدواج کنه منم همونجا زنگ زدم گفتم من نمیخامتو فلان

پدرمو دامادمونم رفتن خونشون ابرو ریزی ک چرا اینجوریه ما دختر نمیدیم دیگه نیاین و ‌..‌‌.

باز من ولش کردم ولی افسردگی داشتم کل خانوادم میگفتن ولش کن البته قبل اینکه محمد علی این حرفارو بزنه

یه مدت شد ک یروز ک توراه باشگاه بودم دیدم یه ماشینه تو کوچه پشت سرم میادش۲۰۶ بود..محمد علی پراید هاچ بک داشت ک داشت میریخت وقتی اومد خاستگارب اونو فروخته بودش

دیدم ماشین دنبالم هست بروی خودم نیاوردم ک ماشین سر سه راه از کنارم رد شد یچی گفت منم به خیال اینکه متلک انداخته..ک تو یه لحظه گردنبندش واسم اشنا اومد

از این مروارید درشتا بود ک واسه تولدش براش خریده بودم

خودمم تعجب میکنم ک چجوری گردنبندش به نظرم اومد..اخه از کنارمم اروم رد شدش

رفت جلو کنار یه مغازه منم گفتم اها صاحب این مغازه هس(اخه اونم ۲۰۶ داشت ولی این یکی اس دی بود..منم گفتم حتما ماشینشو عوض کرده)تو همین فکرا بودم دیدم ن میخواسته دور بزنه..دور زد اومد جلوم واستاد‌..باورم نمیشد محمد علی بودش..چ تیپو هیکلی بهم زده بود..فقط نگاش کردم ک گفت سوار شو خواستم جلو بشینم ک دیدم کوله جلو گذاشته رفتم پشت نشستم...(همین ک دیدمش دوباره سست شدم توی تصمیمم ک میخواستم فراموشش کنم)

یکم صحبت کردیمو من گفتم ک منتظرشم دوباره بیاد‌‌..بهش گفتم ک تصمیم داریم بریم یه شهر دیگه اگه میخاد کاری کنه زودتر اقدام کنه

خانوادمم ک افسردگی منو دیدن گفتن معلوم نیس پسره زن برده یا ن تو هنوز بفکرشی؟منم گفتم اگه بیاد من ازدواج میکنم اگه نیاد تا اخرسال فراموشش میکنم(درحالی ک میدونستم قراره بیاد)😁

تا یروز دوستم زنگ زد خونون گفتش دوستت میگه من امروز نمیتونم بیامو فلان..منم گفتم به دوستم بگو نه حتما بیادش چون مادرم اون موقع میرفت بیت الزهرا واسه قرآن خوندن...خلاصه قبل اینکه مادرم بره دیدم ک اومدن ولی زنگو اشتباه میزدن منم استرس داشتم میمردم ک چراااا نمیان زنگو بزنن خلاصه دیدن ما در باز نمیکنیم زنگ زدن خونمون ک ما پایینیم اومدیم صحبتو فلان...مادرش اومد کلی صحبت کرد..بعدش مادرم گفت من با پدرش حرف بزنم شب بعد مادرو خواهرش چند شب بعدم با خانوادش کامل اومدن

تا اینکه خانوادم راضی شدن ک ما به هم برسیم 

و به این ترتیب من توی اردیبهشت ۹۷ تبدیل شدم به خانوم علی اقامون😁

اسمش محمدعلیه ولی ما میگیم علی

هنوزم میپرسه که چرا اومدی پیویم قصدت چیبود...اونم باور نمیکنه غیر عمدی بود😂😂😂

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز

داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته