توی یک گروه مختلط بودم با دوستام..یکی از دوستام با یه پسره گرم گرفتش درحالی ک دوست پسر داشتش..دوست پسرش هم با من خوب بود من همش کاری داشتن واسشون انجام میدادم..پسره هم سرباز بودش
خلاصه من ناراحت پسره شدم ک اسمش سینا بود..رفتم پیوی همونی ک دوستم باهاش گرم گرفته بود اسم اون محمد علی بودش بهش گفتم ک فلانی دوست پسر داره..گفت من چیکار کنمو فلان منم واسش توضیح دادم
خلاصه من میدونستم دوستم خودش کرم داره و اینا طرف پسره رو گرفتم..یکم پیام میدادیم
اون موقع من دوست پسر داشتم..راجبش با همین محمد علی صحبت میکردم..اونم بهم راهنمایی کردش میگفت این واسه هوس تورو میخادشو فلان..بهم گفت اره بگو بیاد جلو بگو فلان کنه و ...
منم انجام دادم..کم کم پی بردم ک بدردم نمیخوره محمد علی هم از یک طرف بهم میگفت ک میخاد بره سوریه و منم دلم براش میسوخت نمیخواستم بره گناه داشتش
گفت ک یه دختر واسه ازدواج میخاد منم دخترخالمو معرفی کردم بهش پیام داد ولی دخترخالم زد تو ذوقش گفت نمیخامت فلانو فلان..البته این پسره هم کلی زده بود توی ذوقش ک درستو ادامه نده عکستو پروفایلت نذار چرا پسر عمت دوستداشت تورو اینا...دختر خاله منم اعصابش خورد شد ردش کرد
ولی من دلم واسش سوخت گفتم ن تو خوبیو خلاصه شدو شد ک بهم گفت منو دوستداره منم با دوست پسرم کات کرده بودم بعد با محمدعلی رل زدم
خب الان مهمون داریم بعدا بقیشو میگم بهتون😁