سلام بچه ها
پیشاپیش ببخشین طولانیه
دارم میترکم از غصه نیاز به درک دارم هیشکیم ندارم که درکم کنه ممنون میشم خواهرانه راهنماییم کنین
من سه ساله عقدم تو این سه سال هیچی از خونواده شوهرم نخواستم خونوادمم که هیچ کلا کاری ندارن میگن هرکار اونا کنن درسته
من واسه عقدم اول گفتن میخوایم یه جشن بزرگ بگیریم اخه پولدارن و خیلی ادعاشون میشه
بعدش زدن زیرش و حتی نذاشتن آرایشگاه و اتلیه هم برم
خودشون رفتن نوبت گرفتن از محضر بعد شب قبلش زنگ زدن اماده بشین فردا عصر میریم عقد هیچکس هم نیارین با خودتون بهونشو کردن فوت اقوام شون
بعد با لباس سیاه اومدن حتی یه کل بالا سرم نکشیدن تبریک نگفتن کادو هم ندادن این گذشت تا اینکه تو این سه سال هی وعده وعید عروسی دادن هی باز کنسل کردن و زدن زیرش
تا حالا که بحث یکم جدی شد منم گفتم من تا حالا هیچی ازتون نخواستم فقط میخوام عروسیم فضای باز باشه(محل زندگی مون فضای باز قشنگ برای عروسی داره الانم سرسبزه)گفتن نه ما مهمون غریب داریم نمیشه نمیرسیم بهشون برای پذیرایی گفتم خدمتکار بگیرین باز بهونه اوردن
شوهرمم میگفت من پشتتم درستش میکنم ولی اونم هیچ تلاشی نکرد
خلاصه گفتم باشه تالار باشه
حالا گیر دادن یه تالار زشت قدیمی که فقط باید اون باشه
منم میگم با همه شرایط کوتاه اومدم نه خونه برام گرفتین نه وسایل دیگه اینو بذارین به سلیقه خودم
بازم شوهرم گفت درستش میکنم و هیچ کاری نکرد
بعد هفته پیش شوهرم گفت پنجشنبه خودمون دوتا میریم هرجا پسندت بود انتخاب کن مامانشم که کلا همه کاره شونه و دستور میده زنگ زد گفت خودتون برین انتخاب کنین
حالا دیروز اومده میگه ما زنگ زدیم همون تالارو رزرو کنیم
گفتم ینی چی مگه من مسخره شدم سرکارم میذارین
خسته شدم بخدا از سکوت خونوادم از اینکه ازم دفاع نمیکنن منو مقصر هم میکنن
از شوهرم که پشتم نیس و خونوادش دارن میگن باید فعلا بیای تو یه اتاق پیش ما زندگی کنی
منم کم اوردم با همه شون قهر کردم با هیچ کدوم حرف نمیزنم
توروخدا کمکم کنین