با اینکه میدونستم مامانش عفریته س باعاش ازدواج کردم فکر کردم میتونم کنار بیام حالا یه روز در میون در مورد یه چیزی که مستقیم یا غیر مستقیم به مامان جون عفریته ش ربط داره دعوامون میشه
میبینه خونه مامانش اذیت میشیم همه ش تنش و بحث و دعواس ولی باز میگه بیشتر از هفته ای یکبار بریم از اون بدتر اینه که رفت وامد با خانواده منم با مامان خودش مقایسه میکنه!!!
چون کم میریم خونه مامانم پس باید خونه مامان توام کم بریم!!!
چرااااا؟!!!! لعنتی مامان من بی ایراد نیس ولی ایراداشم اندازه مامان تو نیس کی میخوای بفهمی؟
هر بلایی مامانش سرم میاره باز میگه مامانمه اما کافیه من نفرینش کنم اونوقت میگه دلم شکست چرا مامانمو نفرین کردی؟! پس من دل ندارم؟ من دلم نمیشکنه؟ اصلا تو چرا دلت برا من نمیشکنه؟!!!
دلم آرامش میخواد دلم امنیت میخواد دیکه خسته شدم از بحث و دعوا از اینکه هی بخوام ثابت کنم بابا مامان جونت داره آرامش و ازمون میگیره نمیگم قطع رابطه کنیم اما مجبورم نیستیم هفت روز هفته بریم خونه ش