2777
2789

بچه ها من سالی دو یا سه بار میرم خونه مادر همسرم ،اونا ماهی ۳ یا ۴ بار میان .کلا برعکسیم.موقعی که دوقلوهای من به دنیا اومدن دریغ از کوچکترین کمک ،موقعی که عمل هم کردم همینطور ،دریغ از کمک ،همیشه هم با حرف های نیش دار اذیتم کردن که نه واقعا اعصابم رو داغون کردن .الان مرتب میان خونه ما ،من هم همش باید جلوشون دولا راست بشم.دلم از این میسوزه تو مواقع بیماری و نیاز من یادشون میره که منم هستم.موقعی که خودشون نیاز دارن به هر دلیلی ،همش اینجان.به همسرم هم که غیرمستقیم و با خنده میگم ناراحت میشه .میگه پدر و مادرمن،من  باید چه کنم بچه ها؟با وجود این همه اذیت و بی مهری ها ،من چرا باید در خدمتشون باشم 

مشکل از همسرته ک درکت نمیکنه  ودلش ب حال تو نمیسوزه..وگرنه خونواده شوهرو بیخیاللل

فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

مشکل از همسرته ک درکت نمیکنه  ودلش ب حال تو نمیسوزه..وگرنه خونواده شوهرو بیخیاللل

دقیقا ،منم همین رو میخوام بهش بگم ،بگم مگه اونا دلشون به حال من سوخت ،مگه قدمی برداشتن برای من ولی سریع جبهه میگیره

دقیقا ،منم همین رو میخوام بهش بگم ،بگم مگه اونا دلشون به حال من سوخت ،مگه قدمی برداشتن برای من ولی س ...

شوهرت حساس شده بنظرم یه مدت چیزی نگو بهش،مرتب میان یعنی هر روز؟

...ولی آخرش من از اون بخش کمرم که لیف حموم بهش نمیرسه میگندم.😂🤭
شوهرت حساس شده بنظرم یه مدت چیزی نگو بهش،مرتب میان یعنی هر روز؟

هفته ای یک یا دو بار،ولی من چهار ماه یه بار برم زورش میاد مامانش،اتفاقا من اصلا قبلا حرفی نمیزدم،الان دارم حرف دلم رو میزنم،یعنی این نبوده که قبلا به رو بیارم یا غر بزنم 

هفته ای یک یا دو بار،ولی من چهار ماه یه بار برم زورش میاد مامانش،اتفاقا من اصلا قبلا حرفی نمیزدم،الا ...

وااای عزیزم جای من بودی چیکار میکردی که هر روز یکی دوبار میان😑آرامش ندارم ا دستشون البته گفتم شوهرم بهشون گفته دو روزه نیومدن خداروشکر

...ولی آخرش من از اون بخش کمرم که لیف حموم بهش نمیرسه میگندم.😂🤭
دقیقا ،منم همین رو میخوام بهش بگم ،بگم مگه اونا دلشون به حال من سوخت ،مگه قدمی برداشتن برای من ولی س ...

ببین عزیزم کلا مردا وقتی در مورد خونوادشون حرف بزنی همینطوری جبهه میگیرن..من خودم وقتی باهم خوبیم و صمیمی و همه چی اوکی بهش میگم .

فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!
وااای عزیزم جای من بودی چیکار میکردی که هر روز یکی دوبار میان😑آرامش ندارم ا دستشون البته گفتم شوهرم ...

زورم میاد راستش وقتی اون هیچ قدمی برام بر نداشته ،من کاری براش کنم 

ببین عزیزم کلا مردا وقتی در مورد خونوادشون حرف بزنی همینطوری جبهه میگیرن..من خودم وقتی باهم خوبیم و ...

عزیزم من موقعی که به قول شما اکی هستیم حرفم رو میزنم ،ظاهرا حق میده به من ،ولی موقع عمل از من انتظار هیچ جور واکنش سرد رو نداره

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز