امروز صبح با صدای مسیج گوشیم از خواب بیدار شدم،دیدم خواهرم پیام داده تسلیت میگم،فکر کردم زن عموم طوریش شده،اخه بیچاره چند وقته توی سرش توده ی سرطانی پیدا کردن...پیام رو باز کردم دیدم نوشته سردارسلیمانی به شهادت رسید.من اصلا ایشون رو نه از نزدیک دیده بودم،نه شناختی،نه هیچ وقت دنبال مطلبی از ایشون بودم ...فقط در همین حد میدونستم که یک فرمانده خیلی مقتدر و سیاستمدار هست که آمریکا و اسرائیل ازش میترسن،همین،ولی نمیدونم چطور یک دفعه توی دلم خالی شد،چشمام پر از اشک شد،الانم که دارم می نویسم پر از اشکه،نمیدونم چرا برای کسی که حتی درست نمیشناختمش اینطور سرگشته شدم و ناراحتم...حالا خوب که فکر میکنم میبینم شهادت سردار جای تبریک داره،جای خوشحالی داره اما من اگه ناراحتم برای کشورم ناراحتم ،برای غیرتم ناراحتم برای این دنیای پر از ظلم ناراحتم،ناراحتم برای مردمی که هر روز آواره میشن،برای بچه هایی که هنوز طعم زندگی رو نچشیده یتیم میشن،برای مادرهایی که داغ بچه روی دلشون میمونه،برای زن هایی که بار زندگی رو تنهایی به دوش میکشن،برای کسانی که بی گناه مورد ظلم واقع میشن...و درمان همه ی دردها چیزی نیست جز ظهور فرج🙏🏻
هذا یَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِیادٍ وَ آلُ مَرْوانَ بِقَتْلِهِمُ.....