بیاین خاطره تعریف کنیم یکم بخندیم دلمون پوسید

خاطره الان به ذهنم نمیرسه

ولی یه حال خوب و همراه با امیدواری دارم. ان شالله قراره گره کارمون باز شه😍

الهی امین

از چی بگم برات؟؟؟؟؟

همیشه دوست داشتم توی یه پربازدید باشم اگه نترکه🖐😎😎😎😎😎

دیشب قیمه گذاشتم زیاد بود گفتم یکمم بمونه واسه فردا ناهار صبح بیدار شدم دیدم شوهرم داره قیمه رو میخوره منم کاملا عصبانی اومدم بالا سرش میگم قیمه رو ناهار میخورن؟؟؟؟😡😡😡😡( منظورم این بود که قیمه رو صبحانه میخورن🤦‍♀️)بعد شوهرم گفت خب آره😐

منم عصبانی تر تکرار کردم بهت میگم قیمه رو ناهار میخورن؟؟؟🤬🤬🤬🤬

باز گفت آره بخدا دفعه سوم که تکرار کردم تو دهات شما قیمه رو ناهار میخورن؟😡

اونم گفت خب آره  تو دهاتمون روز عاشورا ناهار قیمه نذری میدن دیگه😐😑

تازه فهمیدم به جای صبحانه هی میگم ناهار بعد دوتایی پاچیدیم از خنده😂🤦‍♀️

تو دوران مدرسه،با بچه های کلاس هماهنگ میکردم،وقتی فلان دبیر اومد سر کلاس، یواش یواش شروع کنیم پاهامونو به زمین کوبیدن.

چند ثانیه که میگذشت،صدای یورتمه ی اسب تو کلاس بلند میشد.

پ.ن:من نماینده ی کلاس بودم.خخخ

واسه اولین بار ک میخواستم چایی درست کنم،از دادش بزرگم پرسیدم چندتا قاشق چایی بریزم تو فلاسک؟ اونم گفت به تعداد خودمون.

خلاصه منم 5تا قاشق چایی ریختم!!!!!!!!!!!!!!!

وقتی عقد بودیم یک سری که با شوهرم رفتیم خونه مادرشوهرم، مادرشوهرم یه لباس تنش بود که من و همسرم براش خریده بودیم، خیلی با خوشحالی به شوهرم گفتم دیدی لباسه اندازش خوب بود؟تو همش میگفتی این احتمالا کوچیک میشه، یکدفعه دیدم همه با تعجب به من نگاه میکنن،تازه یادم اومد که این لباس رو تو دوران قبل ازدواج خریده بودیم(من و همسرم قبل ازدواج نزدیک 4 سال دوست بودیم)، جالبه اون زمانی که لباس رو به مادرش داده بود مادرش و خواهرش تعجب کرده بودن چطور رنگ و اندازه آنقدر متناسب انتخاب شده. حتی خواهرش به شوخی بهش گفته بوده حتما با مشورت یه دختر این لباس رو خریدی.