آخ تو رو خدا این لحظه ها رو بیادمون نیارید منک تنم لرزید
یک بار تو خیابون نیرفتم یهو یه چیزی بوم افتاد جلوی پام دقیقا جلوی نوک کفشم
نگاه کردم دیدم پتک از دست کارگر ساختمونی پرت شده
فقط یک قدم جلوتر کارم تموم بود !!
منم برام همچین اتفاقی افتاد ، با این تفاوت که پنجره باز بود و چهار پایه گذاشته بود زیر پاش ، خدا رحم کردزووود دیدم،آروم دویدم از پشت بغلش کردم ، هنوزم هر وقت یادش میفتم پاهام میلرزه .
قربون خدا برم همیشه لطفش شامل حالم بوده
خیلی زیاد پیش اومده خدا همیشه کمکم میکنه و بلا رفع میشه
یاعلی
مار گفتی یاد خودم افتادم من ۴ سالم بود مامانم بهم گفت برو لباستو عوض کن بریم خونه خاله م منم رفتم تو حیاط شلوارمو عوض کنم مامانم میبینه دیر کردم صدام میزنه که چیکار میکنی میگم دارم با این کرمی که دور پام پیچیده بازی میکنم مامانم میاد میبینه بعله یه مار گنده پیچیده دور پاهام مامانم جیغ زد مار بدبخت ترسید رفت تو لوله اب راه مامانم شلوارمو زد در لوله و رفت اون ور لوله هم پارچه گذاشت بعد همسایه مون اومد مارو کشت
دختر منم سوار تاب بود منم مشغول شستن ظرفا...یه دفه صدای جیغشو شنیدم دویدم سمتش دیدم تابش برعکس شده و خودشم اویزون...پاهاش داخل تاب گیرکرده بودیعنی اگه میفتاد با مخ وسط سرامیکا میخورد...خدا رحم کرد واسه بچه هامون
مادررم رفته بود بالایه نردبون چوبی نگو زیر نردبون خیسه پایه هاش لیز خوردن تا رقتم پامو بزارم تا لیز نخورده خودمم هل داد من خوردم زمین و مامانم اوفتا. رو کاشی ها تا نیم ساعت تو شک دراز کشیده بود رو نردبون چون دیسک کمرم داشت خدا بهمون رحم کرد چیزیش نشد
یه بار توی تاریکی رفتم دوشاخه رو از برق کشیدم، برق رو روشن کردم، دیدم یه قسمت دوشاخه توی پریز مونده، توی تاریکی خدای بزرگ رحم کرد دستم به آهن دوشاخه نخورد
یه بارم برادرم روی نردبون آهنی وایساده بود پنجره تمیز میکرد، دستکش ظرفشویی هم دستش بود، منم نردبون رو گرفته بودم نیفته، یهو پنجره رو باز کرد خورد به مهتابی صدای ترقه داد! وای خدایا اون قسمت پنجره از برق سیاه شده بود، خدای مهربون رو صد هزار مرتبه شکر، دستکش پلاستیکی دست برادرم بود
همین محرم امسال ماآشپزخونمون پنجره بزرگ داره طبقه پنجمیم زیرپنجره هم کابینت خورده که من جلوی پنجره کلی گلدون کوچولوگذاشتم پسرم گاهی ازروی دسته کشوهامیره بالا دوسالشه اونروزدسته داشت ازجلوخونمون ردمیشدمنم تواتاق بودم پسرم رفته بودبالای کابینتا جلوپنجره گلدوناروزده بودکناردرپنجره بازکرده بودمن یهودلم شوهرافتاداومدم توحال دیدم پنجره بازکرده ونصف بدنش هم بیرونه پایینو نگاه میکنه این که میگم نصف بدنش منظورم نصف عمودیه ها یعنی واقعا خطرناک بوداگه یه خورده دیرترمیومدم خدای نکرده ...یعنی همه دست وپام داشت میلرزیدقلب تند تندمیزدواقعا وحشتناک بودهمون روزتاپیکشم زده بودم یادمه
یبار از مسافرت با همسرم برمیگشتیم .ماشین جلویی بیشعور یهو سرعتش خیلی کم کرد شوهرم که دید اگه ترمز بزنه میکوبه بهش. یهو پیچید از سمت راست سبقت بگیره ولی اونجا پر از سنگ بود ماشین به سرعت چرخید و ما وسط جاده چندبار چرخ خوردیم(شانس اوردیم از روبرو هیچ ماشینی نمی اومد) من خیلی ترسیدم فک میکردم الان چپ میشه ولی ماشین افتاد تو خاکی و خودبخود دنده عقب رفت خاموش شد .خاااک بلند شد انگار طوفان شد جیغ زدم فقط گفتم نگه داررر.😓 اگه برای کسی اتفاق افتاده باشه میدونه اینکه ماشین هی مثل فرفره وسط جاده بچرخه و نتونی کنترلش کنی چقدر وحشتناکه 😭
هفت یا هشت سالم ک بود رخت خوابمو بردم انداختم پیش پدر مادرم چون از قبل حس ترس داشتم اونم تو تاریکی دراز کشیدم خوابیدم لحافو انداختم روم باز دیدم میترسم مامانو بیدار کردم کلید برقو روشن کنه میترسم ک اونم روشن کرد دیدم لحافمو ک زده بودم کنار رویه تشکم عقرب بوده حالا نمیدونم چرا نیوفتاده بود رو زمین وقتی برداشتمشون فقط خدا نجاتم داد
خواهرم کوچیک بود بدو بدو میکرد رفت سمت پنجره قدی فکر نمی کرد باز باشه یهو از پنجره پرت شد توی حیاط .ولی بلند شد انگار نه انگار چیزی شده
خدا رو شکر
یبار شوهرم میخواست پرده ماشین بزنه یهو پرده افتاد جلو چشمش ار جاده منحرف شدیم و ماشین خاموش شد و کنارش یه چاه بزرگ بود
تو اتوبان داشتیم می رفتیم بارون میومد جاده پر از آب .یه ماشین ازمون سبقت گرفت و هر چی آب بود پاشید رو شیشه جلویی تا چند ثانیه دید نداشتیم خیلی وحشتناک بود
