لطفا توهین نکنید .شوهرم بعد ۱۶ سال زندگی تا حالا خطایی نکرده و بارها امتحانش کردم
امشب یهو برگشت بهم گفت که امروز یه چیزی شده خیلی تعجب کردم
گفتم چی
گفت که یه همسایه داشتیم دوتا دختر و یدونه پسر بودن و پسره همکلاسیم بود و ...همینجور که داشت میگفت من دوستشو شناختم .الان رییس یه بانکه
بعد گفت که آبجیاش اون زمان ...بزرگه ازدواج کرده بود و یه بچه داشت با مادر پیرشون زندگی میکرد
آبجی کوچیکه هم رفت فلان شهر ازدواج کرد
بعد هی میگفت حالا اصلش حرفم یه چیز دیگه است
منم منتظر
گفت که برادره خواهر بزرگه رو برای یه کاری که با شوهرم داشته و میخواسته مدارک بفرسته ...چندبار خواهره رو فرستاده
خواهره به شوهرم گفته که از شوهرش طلاق گرفته و مرده بهش خیانت میکرده
حالا خب اینا یه عمر همسایه بودن
دفعه بعد اومده به شوهرم گفته که من بهتون نگفتم بعد اون طلاق دوباره ازدواج کردم و شوهرم شیشه ای بوده خیلی سرم کلاه رفته و باز جدا شدم
حالا بگم شوهرم رییس بانکه اینم همش برای کارای وام و ضمانت میره اونجا
باز شوهرم گفت که اینا هیچی
گفت امروز مدارکشو آورده که براش وام بزنیم و اونجا فهمیدم که این بچه سوم خونه شونه
یعنی شوهرم میگفت دارم از تعجب شاخ درمیارم مگه میشه ؟ من همش فکر میکردم این آبجی بزرگشونه
بعد من گفتم که یعنی قیافش کلا بزرگتر نشون میده ؟
گفت آره
بعد همینجور فکر میکرد که عه چجوری این کوچیکتره خخخخخخ
یعنی من دیگه هیچی نگفتما
آخه اینم موضوع بود برام تعریف کرد ؟
حالا اگه اینو من میگفتم سریع میگفت حرف مردم رو نزن من که نمیشناسم و ...