قهر بودم تاپیکام هست،
امروز همکارش ک همسایمون هست زنگ زد وساطت، بعدش سریع خودش پیام داد ک میام دنبالت،
گفتم عذرخواهی باید بکنی ، گفت میام دنبال بچه با خودم میبرمش منم گفتم ببر، باز گفت خودتم حاضر شو...
با مشورت پدرم برگشتم فقطططط بخاطر بچم ک دلتنگ شده بود و دوست داشت بیاد خونه،
بهش محل نمیکنم، آشتی هم نیستم، اومد برام خط،و نشون کشید و باز پررو بازی دراورد، گفت ناراحتی برو خونه بابات بچه باشه، منم پا شدم حاضر بشم،بچم هم گفت منم میرم باهاش، باز اومد جلومو گرفت، گفتمش اینکه اینجام فقط بخاطر بچمه ولاغیر تو هم برام مهم نیستی و فاقد اهمیتی، اونم گفت منم همینطور برام مردی، منم گفتم بهتر راهتوجدا کن ازم ...
اه ،احمق بی لیاقت بیشعور