سلام،
از اول آدم و هوا میگم براتون،
خاله ام مزون داره تو بازار، برای, عروسی داداشم سال 94 مادرم رفت یه پارچه گرون قیمت خرید با سنگای گرون اتریشی،
"اینکه میگم گرون منظورم اینه که خب وقتی گرون خریده و برای عروسی پسرشه دوست نداشت لباسش خراب بشه"
خاله ام اصلا کارش خوب نیست، اصلا.
مادرم و خواهراش رفتن بازار و پارچه خریدن ولی به خاله ام نداد براش پیرهن بدوزه، داد به غریبه،
خاله امم بهش برخورد و با اینکه مادرم برای حنابندون و عروسی دعوتش کرد با این حال نیومد،
حتی برای عید منو خواهرمم دعوتش کرد ولی بازم نیومد،
حالا دیگه همه بچه های خاله ام هر کدوم یه وری رفتن،
یه دخترش دانمارک، اونی یکی دخترش شمال، پسرشم کانادا،
مامانم وقتی پسرش رفت، زنگ زد بهش و دلداری داد و حتی دعوتش کرد خونشون، ولی نیومد،
با این حال یه روز رفت خونشون که احساس تنهایی نکنه،
ولی اون دریغ از اینکه یه زنگ به مامانم بزنه یا بره خونشون.
حالا از شوهرم بگم:
شوهرم تهیه غذا داره، خداییش غذاهاش هم حرف نداره،
هفته دیگه چهارشنبه دختر خاله ام از دانمارک میاد،
شب چله ایی خاله ام به شوهرم سفارش شام داد،
ولی چون خاله ام نه عروسی منو داداشم اومده نه دیدن خونمون و نه دیدن بچه هامون،
من تصمیم دارم که خونه اش نرم.
به شوهرم گفتم اگر نیاد خونمون من نمیرم،
شوهرم میگه سفارش داده،
من سفارشش رو میزنم، حتی خودمم براشون میبرم،
اگر با اسنپ غذا بفرستم 50 تومن پول اسنپ میشه خدا رو خوش نمیاد،
گفتم بابا خاله ام اصلا دعوت نکرده، نگفته تشریف بیارید منتظرم،
فقط ماها رو جز مهمونا حساب کرده همین،
میگه من از خاله ات بدی ندیدم پس میرم،
میگم مگه این بچه تو نیست؟ مگه من زن تو نیستم؟ پس وقتی نه دیدن بچه ات اومده نه عروسیت پس چه رفتنی؟
گوشش بدهکار نیست،
چیکارش کنم؟
اصلا پشت من نیست، اصلا حامی من نیست، نمیگه عزیزم چون تو نمیری منم نمیرم، تو حق داری،
میگه خودم غذا رو میبرم،
میگم خب بری اونجا بهت اصرار میکنن که بری بالا،
بعدا زشت نیست که من نیستم و باهات نرفتم؟
میگه میرم بهشون میگم دعوت نکردید نیومد.