2777
2789
عنوان

فک نکنم تو دنیا ...

| مشاهده متن کامل بحث + 3868 بازدید | 37 پست
عموما وقتی ادم خیلی جوونه اینطور فکر میکنه  بعدا که بیشتر تجربه پیدا میکنه میفهمه همه سهم غم و ...

والا من هیچ شادی ای ندیدم هیچ .. اگ تو زندگیم یکم شادی داشتم انقد تلخ وبدبختانه حرف نمیزدم 21سالمه هیچ شادی ندیدم 

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

من خیلی قوی بودم وخیلی مقاومت کردم واقعا دیگ نمیتونم 

توی مرحله  افسردگی هستی الان نه ، همه چیزای منفی و چیزایی که فک می کنی نذاشته پیشرفت کنی اون چیزی باشی که می خوای الان توی این حال بُردتت

والا من هیچ شادی ای ندیدم هیچ .. اگ تو زندگیم یکم شادی داشتم انقد تلخ وبدبختانه حرف نمیزدم 21سالمه ه ...

انشالله روزای خوب درپیش هست

واقعیت این است که مابرای رنج کشیدن متولد شده ایم اما به دنبال لذت میگردیم.پس تنها راه ادامه دادن لذت بردن از رنج هاست 
والا من هیچ شادی ای ندیدم هیچ .. اگ تو زندگیم یکم شادی داشتم انقد تلخ وبدبختانه حرف نمیزدم 21سالمه ه ...

همه بدبختی داریم ،شاید من از تو بیشتر

ولی انرژی بدبختی بیشتر از خوشحالی واسه همین خوشحالیات به چشم نمیان .چون بدبختیا همراهت ان ولی خوشبختیا گذشتن

مشکلاتم زیاده میخام خودمو راحت کنم من ادم این دنیا نیستم 

این فقط روایتی از بخش کوچکی از زندگی لادن است👇
از کودکی، پدرش معتاد بوده و زندگی‌‌ از 4سالگی با او سر ناسازگاری داشته، در 4 سالگی با موهای تراشیده شده و لباس پسرانه  مجبور به تهیه مواد مخدر برای پدر می شده و  خودش اعتیاد رو  از 14سالگی شروع کرده ، بعد از آن، فروش مواد‌مخدر، مبتلا‌کردن خواهرها و برادرها به مواد، ازدواج نا موفق در سن 13 سالگی  و سپس خیانت همسرش جوانش که با صاحبخانه 40 ساله اشان ازدواج می کند و با تهدید چاقو و مجروح کردن لادن، او را در سن 15 سالگی مجبور به طلاق کرده و فرزند نوزادش را از او گرفته و در گوشه ای از خیابان رها می کند و به این باعث جدایی چندین ساله لادن از جگرگوشه اش می شود  ، قاچاق مواد مخدر، زندان و حکم اعدام (که بعد با حکم عفو، نجات پیدا می کند) ، ازدست‌دادن فرزند37 ساله اش که بعد از سالها دوری او را پیدا کرده ، کارتن خوابی به مدت 23 سال، تصادف و مرگ هفت‌روزه (سه روز در جوی آب زیر برف بوده و 4 روز هم در سردخانه بیمارستان) ،گم کردن و بی خبری از یکی از برادرانش  به مدت 18 سال، ازدست‌دادن خواهر کارتن‌خوابش در اثر سرما، اعدام یکی از برادر ها به جرم حمل مواد مخدر، خودکشی‌های نافرجام، 23سال کارتن‌خوابی و 106مرتبه ترک اعتیاد را تجربه کرده است.

برشی از زندگی لادن ژاوه‌وند از کارتن خوابی تا پرده سینما👇
* ۳روز افتاده بودم تو جوب آب . بدنم از چند جا شکسته بود و بیهوش شده بودم. برف سنگینی اومده بود که روی من‌و پوشونده بود.
* بعد از 3روز کارگرای شهرداری جسم بی‌جونم ‌و پیدا کرده بودن. 4روز هم تو سردخونه بیمارستان مونده بودم تا شاید خونواده‌ای‌، آشنایی، کس‌وکاری برای جنازه‌م پیدا بشه.
* بعد از 4روز جنازه‌‌م‌و از سردخونه بیرون آورده بودن تا به بهشت‌زهرا منتقل کنن اما پرونده‌م گم شده بود و جنازه‌م داخل کاور روی یه تخت وسط راهروی بیمارستان مونده بود. چند ساعت بعد گرمای بیرون از سردخونه بدنم‌و زنده کرده بود. معجزه شده بود و من به هوش اومده بودم.به محض به هو‌ش اومدن به دکتری که بالای سرم بود گفتم دکتر من معتادم و او دوان دوان رفت و با سرنگ مرفین برگشت.
*به جرم فروش و مصرف مواد مخدر به زندان محکوم می شود، لادن از زندان آزاد می‌شود اما به خانه نمی‌رود؛ مستقیم به خانه ساقی محل می‌رود تا یک دل سیر - به اندازه همه سال‌های حبس‌- مواد بکشد و دوباره روز از نو، روزی از نو؛ دوباره اعتیاد و به این در و آن در زدن برای به‌دست‌آوردن پولی که خرج مواد کند.
* با دلالی و جنس‌فروختن به تازه‌واردها پول درمی‌آوردم؛ جوری که هیچ‌وقت مواد همراه خودم نباشه و دوباره حبس نکشم. همیشه 6-5نفر دوروبرم بودن و به اونا هم جنس می‌رسوندم. دلم برای خماری‌کشیدنشون می‌سوخت و می‌گفتم: «امشب مهمون من»!
* سرقفلی پارک شده بودم. در گوشه ای از پارک لابلای شمشادها با چندتکه پلاستیک برای خودم سرپناهی درست کرده بودم همه می‌دونستن که جایی ندارم، از بقیه هم بزرگ‌تر بودم؛ حتی کلانتری که چند وقت یه‌بار می‌اومد معتادا‌رو جمع کنه، می‌گفت با لادن کاری نداشته باشین؛ جز اینجا جایی نداره!
* سال93 بود که یه روز یکی از دوست‌هام گفت لادن من چندساله تو رو می‌شناسم. دستور اومده که تا چند روز دیگه پارک دروازه‌غار رو خراب کنن. بهتره برای خودت دنبال جا و مکان باشی.این یه تیکه از پازل ترک اعتیادم بود.
* تیکه بعد وقتی جور شد که یه نفر کاملا اتفاقی 500هزار تومن به من داد و گفت لادن توی همین محله دروازه‌غار هم می‌شه با این پول یه اتاق اجاره کرد. تو پیر شدی و تو سرمای امسال دوام نمیاری.
* اما تیکه سوم پازل وقتی بود که یکی از خانمای مسئول توی مرکز ترک اعتیاد فهمید که تصمیم به ترک دارم. گفت: «بابا تو دیگه 60سالت شده؛ یه ‌پات لب گوره. بزن حالش‌و ببر»! اینجا دیگه واقعا بهم برخورد.
* یه ساک برداشتم و راه افتادم سمت مرکز ترک اعتیاد میدون قیام. داد می‌کشیدم و فریاد می‌زدم و می‌گفتم که «می‌خوام ترک کنم». قبل از اون هم 106بار ترک کرده بودم اما این بار، بار آخر بود.
* قبل از واردشدن به ساختمون جمعیت، یه شیشه متادون رو که برای مصرف یه هفته به من داده بودن سر کشیدم و قسم خوردم که همه‌‌چیز همون‌جا تموم بشه. خبر اینکه لادن با پای خودش رفته جمعیت، مث بمب توی دروازه‌غار پیچید. پشت سر من‌هم گروه‌گروه از بچه‌‌های دروازه‌غار راهی جمعیت شدن.
* من عاشق سینما‌م. جوون که بودم زیاد سینما می‌رفتم اما هیچ‌وقت به مغزم خطور نمی‌کرد که یه روز بازیگر بشم. کی؟ لادن؟‌ اصلا کی میاد به یه معتاد پیشنهاد بازیگری بده؟‌
* سر ضبط نه فیلمنامه رو می‌خوندم نه تمرین می‌کردم؛ فقط آقای سیدی می‌گفت لادن این حرف رو بزن یا این کار رو بکن؛ منم همونی که می‌خواست رو اجرا می‌کردم.
* بچه‌های پشت صحنه می‌‌گفتن لادن بازیگری توی خون تو هست؛ انگار از بچگی بازیگر بودی. آره! از بچگی بازیگر بودم؛ از همون 4سالگی که بابام سرم‌رو می‌تراشید و لباس پسرونه تنم می‌کرد. آره من نقش‌های زیادی توی زندگی‌ام بازی کرده‌ام.
حالا هم سیب دنیا چرخاش‌و زده و توی فیلم ؛ «مغزهای کوچک زنگ‌زده» به کارگردانی هومن سیدی؛ با بازی نوید محمدزاده، فرهاد اصلانی، فرید سجادی حسینی ایفای نقش کرده. 

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز