دیدم داستان نویسی مد شده ،گفتم منم اینو بگم
گلی ی فامیل خیلی دور ،بچه ک بود پدرش فوت میکنه ،مادر خوشگل وجوونش میمونه با هشتا بچه...با اینکه کلی خواستگار داشت و چشم نود درصد مردای زن دار دوست وفامیل بهش بود زندگی هیچکس بهم نزد ،خونه مردم ،تو زمین های کشاورزی کار کرد وبسختی بچه هارو بزرگ کرد،بخاطر پاکدامنیش ،همه بهش احترام میزاشتن تو پیری ،جالب هرچی هم از خدا میخواست مثل شفای نوش ک مریضی سختی داشت ،بچه دار شدن دختر نازاش همه رو از خدا گرفته بود
و اما گلی...