گلی از بچگی خونه عموش بزرگ شده بود ،تا خرج خونشون کم بشه ،با زن عموی بشدت بدجنس
خودش میگفت وقتی دلم تنگ میشد میرفتم خونه خواهر برادرا بیرونم میکردن میگفتن ما شام و ناهار نداریم گرسنگی میکشیم تو دیگه نیا
القصه،این بدبخت عروس عموش میشه ...همه چی اوکی بود تا اینکه چند سال پیش شوهرش ک پسرعموش بود زن دوم میگیره ی زن جوون خوشتیپ...زن عموی گلی مدام اونو دعوت میکرد همه جا میگفت پسرم خوب کرد گلی نوکر خونه ما بود حقش بود زن بگیره