ای خدا چرا خواهرشوهرا خودشونو مالک برادراشون میدونن اخههههه
خواهرشوهرمن ۵ماه پیش شوهرش افتاد زندان خودش میرفت پیک نیک از صبح تاشب تو خیابونا بود که خونه نباشه چون میگف حوصلم سرمیره فقط تندتند ب شوهرم زنگ میزد و مجبورش میکرد کاراشو شوهرم انجام بده
وقتی هم که شوهرم کار داشت باشوهرم تندی میکرد که چرا نرفتی دنبال کار شوهرم
اخه یکی نبود بهش بگه فلج نیستی که خودت کاری و ک میتونی انجام بدی رو انجام بده دیگه چرا مارو عذاب میدی اخه
منم باشوهرم آروم حرف زدم به حالت یه خواسته بهش گفتم علی لطفا یکم به فکر خودمونم باش خواهرته درست کارش لنگه درست ولی به غیر تو کسی نیست کمکش کنه خودمون از زندگی افتادیم اخه عزیزم شدی غلام حلقه ب گوش خواهرت تو مگه نوکرشی اخه منم فراموش کردی یعنی تو انقد حقیر هستی ک حرفای خواهرتو مو ب مو انجام میدی
شوهرمم بهش برخورد و رابطشو باخواهرش کم کرد اونم توقعشو کم کرده