به دکترم گفته باید استراحت کنی زیاد کارنکنی
مثل شوهر من من بی بی زدم هاله انداخت خودم کمرم درد میکنه امروز باهم دعوا بدی کردیم بعد سر لجم میگف من همسر سابقش ک اینجوری بوده تا ماه اخر من اصلا کمکش نمیکردم روزی میخاسته سزارین کنه ناهارش درس کرد بعد رفت بیمارستان
منم گفتم من نمیتونم کارهای زن تو بکنم. اینقدر اعصابم خط خطی از اون موقع فقط گریه میکنم. رفتم دولیوان زعفرون شوید دم کردم خوردم بچه میخامچکاروقتی پدرش ادم نیس