سلام خانوما من و شوهرم به اون صورت اختلافی نداریم روزمرگی های یک زندگی قسطا کم و زیادا دیگه چیزایی که همه باهاش درگیرن یه عیب خیلی بزرگی شوهرم داره اونم وقتی عصبانی میشه هرچی میخاد میگه الان ناراحتیم اینه که اومد تخمه بخوره بچمون یکسالشه هی تخمه ها رو میریخت پوسه هاشو اونم هی بشقابو میذاشت اینور و اونور یباره یه داد محکم زد سر بچم که از ترس سینش بالا و پایین میشد گفتم چرا داد میزنی سرش اونم گفت ور دار هی بچم بچم اینم بگم که من بیشتر دوس داشتم بچه داشته باشم اونم بعد علاقه منو که دید موافقت کرد شروع کرد مردم ده سال عروسی میکنن هزارتا خوشی میکنن بعد بچه میارن ما با این کجا مبتونیم بریم چیکار میتونیم بکنیم همین میشه که میگن فلاتی رفت با یه زن دوست شد من هیچی نگفتم فقط با گریه گفتم اگه خدایی هست و صدامنو میشنوه الهی داغ من و این بچه را به دلت بندازه که صبح تا شب بیای خاک سرد بغل کنی و دنیای غم به دلت بمونه از خدا فقط همینو میخام خیلی ناراحتم هیچ کسیو جز اینجا ندارم که سبک شم کجا من اشتباه کردم که این جوابمه با نداریاش ساختم با غصه کم بودنا نداشتنا داشتنا با همه چی یبار پیش کسی دم نزدم یبار شرمندش نکردم خیلی دلم گرفته خیلی ...