سلام به همگی
چندین سال باهم دوست بودیم قبل از ازدواجمون یعنی شش نفریم نمیدونم چی شد که هر موقع خونه یکی جمع میشدیم بعد مدتی این میگف میخوام برم خونه و لپ هاشو بادمیکرد(کنایه از اخم هاشو توهم میکشیدو بغ میکرد)...حتی خونه خودشم ی جوری میشد....
یه بارم به خودم گف به شوهرم گفتم ببین شوهر نفس چه پرو فایل هایی براش می ذاره یاد بگیر (شماره شوهرم رو شوهرش داشته چون باهم رفیق بودند...)بعد این میرفته چک میکرده....من بازم هیچی نگفتم فقط لبخند زدم...
تا اینکه به یکی از دوستام گفتم اره چرا این این جوریه.. ؟اونم بهم گف ناراحت نشیا فلانی خیلی درباره تو حرف میزنه و دلیل اینکه خونه ی بچه هابلندمیشد میرفت این بود ک بچه ها با تو حرف میزدند و درباره مسافرتت می گفتی...خونه اون یکی دوستمم درموردجهازحرف میزدین می گفته چرا همه از تو نظر میخوان ....😑
درصورتی که همه داشتیم حرف میزدیم و خیلی حرف های دیگه ...منم گفتم اگه دیگه مهمونی گرفتین و اون باشه من نمیام و دیگه کلا بهش نگفتیم...
اما یکی از بچه ها آمارو بهش میداده و اون میدونسته😏
احتمالا هم بهش گفته من چی گفتم و همه رو از چشم من ببینه ....
فرداشب عروسی یکی از دوستامونه و اونم هست ...
میخوام کمکم کنید اگه دیدمش چه جوری باهاش بر خورد کنم ؟؟؟