ازامروز مرخصی گرفته 7روز صبح گفت ماشین برمیدارم میرم بیرون منم گفتم نمیذارم بری. شوهر من خیلی ساده اس میره پیش دوست رفیقاش میشینه اخه اونام ماشینو ازش میگیرن. یه بار داد رفیقش تصادف کرد خسارتشم نداد. یه بارگغت میرم بیرون بعد امد خونه بدون ماشین گفت دادم دسته دوستم اونم داداشش برداشته و رفته ازمغازه داداش بزرگش وسیلهبک برداشته برادرام چون قهربودن شکایت کرده اون طرف بازداشته ماشینم پارمینگ بردن به بدبختی و باکلی هزینه ماشین دراوردم. دیگ حوصله دردسرندارم. ازصبح حرف نمیزنه میگم دردت ماشینه که ببری بدی بقیع که مسخره ات میکنن میگه نه حوصله ندارم فقط ازصبح خوابه. چکارکنم باهاش دیگه اه
وای من عشق میکنم شوهرم مرخصی بگیره چ ب وارای خودش برسه چ پیشه من و بچم باشه اما همش تا میگم مرخصی میگن نمیشه خانومم درکم کن من همیشه در حاله درکیدن وترکیدنم از حرص