امروز مرغ مینام مرد خیلی گریه کردم الانم حالم خوب نیس همش توفکرشم .چهارساله ازدواج کردم توی غربتم مونس تنهاییام بودصبحونه باهم میخوردیم .شوهرم ناهارنمیومد بامینام ناهارمیخوردم شب بوس میدادمیرفت توجاش.وقتایی که باشوهرم دعوامیکردیم من گریه میکردم میومد پیشم انگاربخاددلداری بده الان من فردا به امیدکی ازخواب بیداربشم .مثل بچم بودچطوری فردا تنشو خاک کنم